اخیرن دارم به این موضوع می اندیشم که چگونه می شود پی برد که انسان به موضوعی علاقه دارد؟ شاید بگویید پاسخ به سوال فوق ساده است اما بگذارید سوال مطرح شده را اصلاح نمایم و بپرسم چگونه می توان پی برد که در علایقمان دچار اشتباه نشده ایم یا حتی اگر بخواهم هوشمندانه تر آن را مطرح کنم می گویم چگونه می توان پی برد که خودمان را درانتخاب هایمان در زندگی فریب نمی دهیم؟
قبل از پاسخ دادن قابل ذکراست که گاهی به سبب عدم دسترسی درست به منابع گوناگون، برخی از علایق ما نهفته باقی می ماند. شاید به همین سبب است که در دوران کارشناسی ترکیبی از دروس را داریم و به اصطلاح بهتر است دایره المعارفی چیزهایی را بدانیم تا بعدها بتوانیم تصمیم درستری بگیریم وشاید آنچه در کالج های کشور های خارجی داریم نیز به همین علت است که دوسال هرکسی بدون اینکه دانشجویی رشته ی خاصی باشد، به تصیل می پردازد. بگذریم، اولین پاسخی که شنیدنش برای سوال فوق محتمل است این است که اگر درانجام کاری گذر زمان را احساس ننمایید آنگاه می شود گفت آن کار در حوزه علایق شما قرار می گیرد. مطابق با این پاسخ برای سوال بوجود آمده به کارهای مورد علاقه ام در زندگی اندیشیدم به نظر درست می آمد. یکی دیگر از کارهایی که برای فهم مورد فوق می شود انجام داد توجه به آنچه است که محمدرضا از آن تحت عنوان تفاوت سبک زندگی وسطح زندگی یاد می کند. بطور مثال اگر کسی الان می گوید که می خواهد در دوران بازنشستگی کتاب بخواند، می توان فهمید که کتاب خواندن جز علایق او نیست یا اگر فردی با این بهانه که در خوابگاه نمی تواند درس بخواند، درس نخواند این موضوع را برای من تداعی می کند که درس خواندن جز دغدغه های او محسوب نمی شود و اگر درسی هم می خواند به خاطر پدر ومادر یا گرفتن مدرک و شاید مهم تر از همه فرار از سربازی است! مثال دیگر در این راستا می تواند دوست من باشد که وقتی کتابی می بیند یا اسم فیلمی را می شنود یا وقتی صحبت از کارهای جانبی نطیر یادگرفتن یک نرم افزار یا شرکت در یک سمینار می شود، می گوید بعد پایان ترم ها! البته شاید از آن جایی که بعد آخرین پایان ترم ترمی که در آن هستیم پایان ترم های ترم دیگر را داریم، شروع نمی کند;) در این راستای به کارهایی که دائما می خواهم در آینده انجام دهم فک کردم وبه نوعی چیزهایی که به آنها علاقه ندارم را شناسایی کردم! حال برایم گزینه های روی میز کمتر شد و شاید راحت تر بتوانم یکی از مهم ترین کارها را که همان اولویت بندی و ترتیت درست انجام دادن کار هاست مدیریت کنم. اساسن گمان می کنم معوق کردن کارها یا اگر بخواهم با ادبیات یکی از پست های بهروز ایمانی مهر آن را نام گذاری کنم، می گویم داشتن پوشه others یعنی مجتویاتش در حوزه علاقه من نیست چرا که اگر بود انجامش را به تعویق نمی انداختم. (البته او آن را برای موضوع دیگری مطرح می کند)
قرار نیست کار بزرگی بکنی. قرار نیست دنیا را متحول کنی. زندگی خودت را بکن. تصمیمهای خودت را بگیر و مراقب باش که به دیگران کمترین آسیب را بزنی. دنیا خودش راه خودش را پیدا میکند (به نظرم این جمله تاثیر به سزایی در کارهای بزرگی که درآینده انجام خواهیم داد خواهد داشت بدون اینکه به آن کارهای بزرگ اندیشیده باشیم.)
۳
ازاین به بعد می خواهم خودم را مقید کنم که تا اجازه ی هربار نوشتنم در وبلاگم خواندن یک کتاب باشد. این گونه به نظرم می رسد به تدریج باعث شود نوشت هایم غنی تر شود و البته قصد دارم در وبلاگ دیگرم_که به انگلیسی در آن می نویسم_ نیر یبشتر و بیشتر بنویسم (که در هنگام نوشتن این پست هنوز حتی یک پست هم ندارد!) کلن قصد دارم بیشتر به بیان گزارش هایی از یک سری کارهایی که داره در جهان انجام میشه (چه درزمینه ی رشته ی خودم یا حوزه های موردعلاقه ام مثل تکنولوژی، فلسفه و بعضا برخی حوزه های عمومی تر) بپردازم و کمتر پست هایم حاوی بیان نظرات شخصی وموارد مشابه آن باشد. به زودی بخش گزیده کتاب هم افزوده خواهده شد که درآن به نقل قول هایی از کتاب ههای در حال خواندن می پردازم(باز هم دارم به نوعی خودم را به کتاب خواندن ملزم می کنم! احتمالن پست بعدی درمورد کتاب کم عمق ها(اینترنت با مغز ما چکار می کند) خواهد بود. به زودی section ای تحت عنوان TED نیز افزوده می شود(شاید هم به وبلاگ انگلیسی! نمی دانم.)
۴
دوست دارم عکس زیر را که درتابستان ازیکی از گربه های کوچه امان گرفته ام با شما به اشرتاک بگذارم. یک تشکچه در سطل زباله انداخته شده و این گربه سریع روی اون سکنی گزیده:)
پی نوشت ۲: گذاشتن این عکس یه دلیل دیگه هم داره;)
بعدن نوشت: ممکن است این سوال مطرح شود که این گربه چه ارتباطی با موضوع علایق دارد؟ در پاسخ باید گفت که من علاقه زیادی به گربه ها دارم:)
چه حیف که جوابت پاک شد . دربارش حرف داشتم . تعلل کردم : (
در ضمن تبریک برای خونه جدیدت ^^
یک دره نقد داشتم نسبت به حرف های استادت . چسبیدن به یک فیلد و محدود شدن و تخصصی شدن در اون اصلا جالب نیست بنظرم . حداقل من فکر می کنم تا وقتی جوانیم حق داریم فضا های متفاوت رو تجربه کنیم و بعدا تصمیم بگیریم که دوستداریم در چه فضایی متمرکز تر فعالیت کنیم (و در بقیه زمینه ها محدود تر فعالیت کنیم .) تک بعدی (فیلدی :دی) بودن خسته کننده و از نظر من نابود کننده خلاقیت و شوقمونه :-؟
– مرسی بابت تبریکت 🙂
– حرف های استادم به این معنی نبود که نباید با بقیه فیلد ها و فضاها آشنا بشیم. در واقع می گفت الان که نزدیک پایان کارشناسی هستی، تقریبن با اکثر چیزها آشنایی و باید انتخاب کرده باشی و هی سوئیچ نکنی تا بتونی موفق باشی و گرنه شما که هنوز اول کارشناسی هستی :)) و تا می تونی باید تجربه کنی. البته یکی از دام هایی که من گرفتارشم به خاطر تمایل به تجربه کردن خیلی چیزها، نصفه و نیمه رها کردن اوناست. زود دلت رو می زنن و هی می ری سراغ بعدی. بعدن که میای پشت سرت رو نگاه می کنی یا خودت رو با بقیه مقایسه می کنی (این کار اجتناب ناپذیره. هرچقدر هم که بگیم کار نادرستیه) می بینی هیچی. در واقع به نظر می رسه هرچی زودتر این زمان انتخاب فرا برسه، تهش بهتر می شه.
– وای نمی دونی که چقدر به آخر کارشناسی نزدیک شدن، ترسناکه! زندگی خیلی جدی تر میشه و باید انتخاب کنی. و خب جبرجغرافیایی باعث می شه هرانتخابی هم که بکنی، تهش اونقدر راضی نباشی. بگذریم.
– به نظرم بهترین رویکرد، مدل T هست که تو این درس متمم توضیح داده شده. این که یک حوزه رو انتخاب کنیم و در اون حوزه عمیق شیم و در حوزه های دیگه چیزهایی بدونیم.