توی شیمی یه مفهومی داشتیم به نام انرژی فعالسازی که میشد حداقل انرژیای که لازمه برای سیستمون تأمین بشه تا واکنش مدنظر صورت پذیره. همچنین میتونستیم به کمک یک کاتالیزگر اون انرژی فعالسازی رو پایین بیاریم. این در حالی بود که اون کاتالیزگر خودش در پایان واکنش بدون تغییر باقی میموند و تغییری هم روی انرژی واکنشدهندهها و فراوردهها نداشت.
داشتم فکر میکردم یه سری آدمها هستن برای این که یه کار خفن تو زندگیشون انجام بدن، یه انرژی فعالسازی خیلی کوچیک میخوان. اینا از همون اولِ اول، نمیتونن از خودشون مایه بزارن ولی اگه اون انرژی فعالسازی (که مجدد تاکید میکنم خیلی کمه براشون) فراهم بشه، خودشون رو خالصانه وقف اون کار میکنن. اگه ببینن طرف مقابلشون یه قدم اومد جلو، ده قدم میان جلو ولی هیچ وقت آدمی نیستن که اون قدم اول رو بردارن. یه مشکلی که وجود داره این هست که یه قسمت خوبی از اینا خیلی زود ناامید میشن. وقتی یه مدتی میگذره و اون انرژی فعالسازی فراهم نمیشه، انگیزهشون رو از دست میدن. حتی خیلیهاشون برای همیشه میذارن از مملکتمون میرن.
مجدد میگم که من فکر میکنم اون حداقل امکانات خیلی چیز سطح بالایی نیست؛ مثلاً اون دانشجویی که از فلان شهر و روستای کوچیک پا شده اومده و استعداد و پشتکار خیلی خوبی داره، عموماً سطح توقع خیلی بالایی نداره. به این معنی که راحت میتونیم اون مینیمم انتظاراتش رو تامین کنیم اما تامین نمیکنیم و خب اوضاع میشه اینی که شده.
دو سال پیش با یه پسری آشنا شدم که اینجا کامپیوتر میخوند اما مدتها پیش اپلای کرده بود آمریکا و بعد تموم شدن درسش مدتی بود داشت تو یه شرکت خیلی خوب کار میکرد. بعد مدتها اومده بود ایران خانوادهاش رو ببینه. میگفت ترم آخر لیسانس جدی شروع کردم برای کنکور ارشد و خیلی هم وقت گذاشتم. بعد وقتی رفتم سر جلسه امتحان، دیدم چقدر این آزمون با آزمونهای سال پیش که دیده بودم فرق داره. میگفت چند سوال غلط هم به نظرش داشت. میگفت رفتم پیش یکی از استادهامون که خودش طراح سوال کنکور هم بود و ازش در مورد کنکوری که برگزار شد پرسیدم. اون گفت که امسال اکثر استادهایی که همیشه سوال طرح میکردن (من جمله خودش) بنا به دلایلی (که مالی بود) تصمیم گرفتن همکاری نکنن. میگفت منم که دیدم این همه تلاش کردم و انقدر راحت به خاطر همچین مسالهای تلاشم تحت تاثیر قرار گرفته (با اینکه دانشگاه خوبی هم قبول شده بود) شروع کردم GRE و تافل دادن و در نهایت هم خداحافظ.
یه جا شعبانعلی میگفت (نقل به مضمون) چیزی که بیشتر از همه یه دوستی عمیق رو تهدید میکنه، یک دلخوری عمیق نیست بلکه کلی دلخوری کوچیک کوچیکه و اینکه اون دلخوری کوچیک بعدی میزنه همه چی رو خراب میکنه. این مساله هم هست. اون قدر دلخوریهای کوچیک برای آدمها ایجاد میکنن و هر آدمی که بخواد یه کاری انجام بده اون قدر باید با مسالههای کوچیک و پیشپاافتاده ای درگیر بشه و اون قدر سنگ (که ممکنه کوچیک هم باشن) جلو پاش میاد که وقتی از آستانه تحمل آدم رد میشه، سنگ بعدی به معنای نابود کردن انگیزه آدمه و آدم رو سرخورده میکنه.