پیشنوشت ۱: من توی این صفحه گاهی پراکنده یه چیزهایی مینویسم. نوشتههای کوتاه اینجا برام یه جورایی مثل توئیت میمونن. البته توئیتر هم دارم ولی به چهار دلیلی اینجا سعی میکنم توئیتهام رو بنویسم و تا حد امکان توئیتر نرم: اول از هم اینکه این وبلاگ رو خیلی دوست دارم. دلیل دوم هم اینه که توئیتر فارسی از نظر من خیلی تاکسیکه. سومین دلیل هم این که وقتی توی توئیتر مینویسی، برات جالب میشه که هی نگاه کنی که کی پستم رو لایک کرده یا کی ریتوئیت و احتمالاً به تدریج جوری مینویسی و فکر میکنی که آدمهای دیگه خوششون بیاد. چهارم هم این که محدودیت کاراکتر باعث میشه خیلی کلمات رو جوری که اول تو ذهنت بوده ننویسی. خلاصه این که کجا بهتر از اینجا؟
پیشنوشت ۲: ساعتهای نوشتهشده به وقت ایران هستند.
آذر ۱۴۰۳
۲۰۱۹۰۸۰۹۰۳: عشق در دل ماند و یار از دست رفت.
۰۰۰۶۰۸۰۹۰۳: دوست دارم بشینم چندتا کتاب از داوکینز بخونم. امیدوارم یکم به زندگیم نظم بدم و فرصت کنم این مهم رو انجام بدم.
آبان ۱۴۰۳
۲۱۲۰۱۰۰۸۰۳:
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان! ای آنکه چون تو پاک نیست
مولانا
مهر ۱۴۰۳
۱۸۰۸۲۳۰۷۰۳: الان یهویی دلم برای دانشجوی پلیتکنیک بودن تنگ شد. در واقع یاد اون عصرهایی که فاصلهی دانشگاه تا خوابگاه رو میرفتم و برمیگشتم و در خیابون ولیعصر قدم میزدم افتادم.
۱۵۲۲۲۰۰۷۰۳: جدیدنا خیلی به اون کتاب همه میمیرند فکر میکنم. به طور خاص به جملههای: برای چه؟ برای که؟
۱۵۰۴۰۸۰۷۰۳: واقعاً این آهنگ مردان خدا پردۀ پندار دریدند خیلی زیباست. هم ورژن ناظری رو دوست دارم هم ورژن همایون شجریان ولی خب ورژن همایون چون تمپوش بیشتره رو بیشتر دوست دارم.
تیر ۱۴۰۳
۱۷۳۳۲۶۰۴۰۳: تنها یکبار میتوانست
در آغوشاش کِشَد
و میدانست آنگاه چون بهمنی فرو میریزد
و میخواست به آغوشام پناه آورد؛
ناماش برف بود
تناش برفی
قلباش از برف
و تپشاش صدای چکیدن برف
بر بامهای کاهگلی،
و من او را
چون شاخهای که زیر بهمن شکسته باشد
دوست میداشتم
[بیژن الهی]
۰۱۰۷۰۴۰۴۰۳: ناراحتکننده است وقتی آدمها احساسات و تمایلات شخصیشون رو دخیل فعالیت حرفهای میکنند. امیدوارم هیچ وقت دچار چنین چیزی نشم.
خرداد ۱۴۰۳
۱۷۲۰۲۱۰۳۰۲: داشتم اخیرترین تحلیل فاضلی رو میخوندم و به نظرم رسماً داره توی یه دنیای متفاوت با ما زندگی میکنه :))
فروردین ۱۴۰۳
۱۸۰۳۰۶۰۱۰۳: دلم میخواست الان داشتم برای مادربزرگم دنبال یه سالنامه میگشتم که هم نوشتههاش خیلی درشت باشه و هم رنگش تیره نباشه که دل آدم بگیره. این اولین عیدیه که مامانبزرگم دیگه نیست.
بهمن ۱۴۰۲
۱۳۵۸۲۷۱۱۰۲: دلا از دست تنهایی به جانم
ز آه و نالهٔ خود در فغانم
شبان تار از درد جدایی
کند فریاد مغز استخوانم
[از دوبیتیهای باباطاهر؛ آلبوم آستان جانان شجریان، ساز و آواز ۳]
۱۵۳۲۱۵۱۱۰۲: این کتاب پولیانسکی چقدر زیباست. کاش آدمیزادی بیفتم به جونش.
۱۵۳۰۱۵۱۱۰۲: دلم میخواد بشینم یه عالم متمم بخونم. حس میکنم کارکردن روی یک سری مهارتها از نون شب هم واجبتره.
آذر ۱۴۰۲
۱۹۲۸۰۲۱۰۰۲: این فرآیند تحریف گذشته و روایتش به شکلی که ترجیحمونه یا ذهنمون راحتتره باهاش یا حالا اصلاً به هر دلیلی چیز بسیار عجیبیه.
۰۰۴۲۳۰۰۹۰۲:
گیرم جهان یک وطنه با مرزهای الکی
رفیق و خونواده رو چجور میشه ول کنم؟
…
گیرم که تنهایی من از هر چی مرزه رد بشه
جمع گلولهخورده رو چجور میشه ول کنم؟
[سفرناک، گروه دوباره]
۱۳۲۴۱۶۰۹۰۲: چه حکمتیست که در آغاز، نگاه من به سرانجام است؟
[حسین صفا]
آبان ۱۴۰۲
۲۱۵۹۲۰۰۸۰۲: عشق تو آتش جانا
عشق تو آتش جانا زد بر دل من
بر باد غم داد آخر
بر باد غم داد آخر آب و گل من
من این تصنیف “عشق تو” شجریان رو واقعاً دوست دارم.
۰۱۳۰۱۴۰۸۰۲: ای جای زخم کهنه از جانم چه میخواهی؟
[روزهای بیقرار – ترانه از حسین غیاثی – خواننده علیرضا قربانی]
۰۰۴۸۱۴۰۸۰۲: امروز داشتم فکر میکردم که چقدر تصمیمات و کارهای ما میتونه تبعات داشته باشه. دردناکه.
۰۰۴۳۱۴۰۸۰۲: به نظرم این خیلی مهمه که به آدمها دقیق بفهمونیم: no means no. به نظرم اگه دیدیم یک یا دوبار گفتنمون تاثیر نداره، دیگه نباید از رفتار تند و شدید ابایی داشته باشیم. این رو خیلی پرهزینه متأسفانه یاد گرفتم.
۰۰۳۷۱۴۰۸۰۲: امروز با دوستم در این رابطه صحبت میکردیم که آدمهایی که معمولاً نایس هستند در زندگی به جایی نمیرسند. ناراحتکننده است ولی به نظر حقیقت داره. دلیلش هم اینه که بیشتر آدمهای دیگه نه تنها این نایس بودن و باعث رنجششون نشدن رو اکنالج نمیکنند، که از نایس بودن سواستفاده هم میکنند. در همین راستا، بعضی واکنشهای محمدرضا (به عنوان یک آدم موفق از نظر من) رو در قبال یه سری اتفاقات یا یه سری آدمها میدیدم و به نظرم رفتارهای تندی به نظر میرسیدند. با این حال، الان که فکر میکنم شاید بهترین واکنشها بودند.
۱۹۳۵۲۸۰۷۰۲: ما خسته از این روزهای بیقراریم!
[روزهای بیقرار – ترانه حسین غیاثی – خواننده علیرضا قربانی]
مهر ۱۴۰۲
۱۷۱۷۲۸۰۷۰۲: کاش بتونیم اندکی پیش از لحظۀ مرگ، این حرفهای شعبانعلی توی فایل مرگ رو به زبون بیاریم:
پیروزمندانه تن به خاک میسپارم چرا که از تنم چندان نمانده است. تمام آنچه در توانِ مغزم بود اندیشیدهام و هرآنچه در توانِ دستهایم بود بخشیدهام و هر آنچه رمق در پایم بود رفتهام و هر آنچه حرف در دلم بود گفتهام. مغزی خسته، پیکری فرسوده، لبانی خشک و تَرک خورده و دستانی تهی را به خاک میسپارم. بگذار زندگان بر پیکر بیجانم با تحسین و احترام لبخند زنند و کرمهای گور برای تمام خوراکهایی که برای آنها نبردهام به عزا بنشینند. گفتوگو دیگر بس است. بیش از آنچه باید به تو مهلت دادم.
۱۷۰۵۲۸۰۷۰۲: به نظرم اتیکت انجام هر کاری خیلی اهمیت داره.
۱۶۴۰۲۸۰۷۰۲: من این ترانههای حسین غیاثی رو خیلی دوست دارم.
۲۲۴۷۲۶۰۷۰۲: دچار یه احساس بدی شدم. اینکه در خودم یه پتانسیلی (یا شاید اشتیاق عمیق) رو میبینم ولی با توجه به شرایط نمیتونم و نمیدونم چجوری بالفعلش کنم. حتی به صورت دورنما میدونم ولی به صورت ریز نمیدونم و نمیتونم.
۲۲۴۳۲۶۰۷۰۲: اینکه زندگی آدم فقط محدود به خودش یا در بهترین حالت خانوادهاش بشه ناراحتکننده است.
۱۳۰۷۲۲۰۷۰۲: غمگینم. حس میکنم واقعاً فرصت خوبی بود. با این حال، ناراحتیم از اینه که من تمام تلاشم رو براش نکردم و به جاش کنکاشهای بیهوده کردم. بیهوده پیکیبازی در آوردم. به جز این هم، ته دلم خالی شده بود و متأسفانه اولین حرکتی هم که انجام دادم بسی غیرپروفشنال بود. افسوس!
۲۲۵۷۲۱۰۷۰۲: بارون و هوای دیشب رو واقعاً دوست داشتم، رنگ آسمون و اون دو دوست رو هم همینطور.
۲۲۵۴۲۱۰۷۰۲: آن بهاران کو؟ آن روزگاران کو؟
زیر باران آن حال پریشان کو؟
[عشق آسان ندارد، خواننده: قربانی، ترانه: اهورا ایمان]
۰۹۵۸۰۷۰۷۰۲: ای در زمین ما را قمر ای نیم شب ما را سحر
ای در خطر ما را سپر ای ابر شکربار من
خوش می روی در جان من خوش می کنی درمان من
ای دین و ای ایمان من ای بحر گوهردار من
ای شب روان را مشعله ای بیدلان را سلسله
ای قبلۀ هر قافله، ای قافله سالار من
[مولانا]
۱۴۱۷۰۶۰۷۰۲: پاییز اومده، پاییز اومده، پی نامردی [آهای خبردار خواننده: همایون شجریان، شعر: سهراب پورناظری]!
۰۰۲۰۰۳۰۷۰۲: مثل اون شبهایی بود که همه چیز یه جوری عجیب غریب میشد. این دفعه، این احساسات من بود که درست سر جاشون نبودند. البته جای درست و غلط نداریم! منظورم جای سابق و همیشگی بود.
شهریور ۱۴۰۲
۱۸۱۰۲۴۰۶۰۲: جالبه که بیشتر وقتها، کلمۀ بایاس تو ذهن من مثبته یا حداقل اونقدر منفی نیست (که خب نادرسته) ولی تعصب کاملاً منفیه.
۱۸۰۲۲۴۰۶۰۲: نمیخوام بگم که تا حالا ریاکشن اکستریم نسبت به شکستهام نداشتم یا نمیخوام بگم که از تجربههای بدم تا حالا یا حتی شدیداً بایاس نشدم، ولی مطمئنم ریاکشن اکستریم، تعمیمدادن و بایاس شدید شدن از یک تجربۀ بد واقعاً تهدیدکنندۀ یک زندگی خوب و باکیفیته. حتی سروکلهزدن با آدم شدیداً بایاسشده هم تجربۀ خیلی نامطلوبیه.
۲۰۳۴۲۳۰۶۰۲: به به از این موسیقیهای ایرانیای که وحید برای من میفرسته. قشنگ میبره آدم رو به یه دنیای دیگه. اگه یاد بگیرم تار بزنم، حس میکنم کیفیت تنهاییم خیلی بیشتر میشه. افسوس که وقتش رو الان ندارم. وقتش وسط لیسانس بود.
۰۱۵۴۲۱۰۶۰۲: به قول سعدی: امیدوار بود آدمی به خیر کسان/ مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان
۰۱۵۲۲۱۶۰۲: من آدمهای این جلسه رو خیلی دوست دارم. کاش باهاشون تعامل خارج از این جلسه هم داشته باشم.
۱۵۱۲۱۲۰۶۰۲: ما وارثان دردهای بیشماریم/ ما گریههای چشمهای انتظاریم
ما سرزمینی دور و تنها در غباریم/ ما چیزی به غیر از غم، به غیر از هم نداریم
ما حسرت یک خندۀ دنباله داریم/ ما خسته از این روزهای بیقراریم
دنیا بگو غم بیشتر از این نخواهد ماند/ دنیای بیرویای ما غمگین نخواهد ماند
چیزی بگو، آرام کن آشفتگیها را/ در سینهها این بغض سرسنگین نخواهد ماند
[روزهای بیقرار، شعر از حسین غیاثی، خواننده علیرضا قربانی]
۱۳۲۳۱۲۰۶۰۲: تو که با عاشقان دردآشنایی
تو که همرزم و همزنجیرِ مایی
ببین خون عزیزان را به دیوار
بزن شیپور صبحِ روشنایی
[شبنورد، اصلانیان؛ شجریان، لطفی]
۰۳۴۰۱۲۰۶۰۲: واقعاً بوردگیم از سادهترین تفریحات رو زمینه و ما حتی از همینم تو شهرمون محرومیم!
۰۳۲۵۱۲۰۶۰۲: سال عجیبی بود. بیشتر شبیه wandering بود برای من. سال پیش همین موقعها بعد هفت سال نیما رو دیدم و باعث شد قسمت عمدهی سال پیش رو با هم بگذرونیم. با هم دیگه یه عالم طولانی راه رفتیم، یه عالم سیبزمینی خوردیم و از هر دری حرف زدیم. و نیما از چند روز پیش رفت.
۲۲۵۶۰۸۰۶۰۲: ای چرخ بازیگر بگو بالانشینان را / جای من و ما تا ابد پایین نخواهد ماند
[روزهای بیقرار، شعر از حسین غیاثی، خواننده علیرضا قربانی]
۲۲۴۸۰۸۰۶۰۲: دفتر ماه پر از شعر سپید است، پر از تنهایی/ ای پریزاد غزل کی به غزل میآیی؟
[پریزاد، شعر از اسحاق انور، خواننده: علیرضا قربانی]
۰۰۳۴۰۵۰۶۰۲: ۴امین والس از اپوس ۳۳ شوپن واقعاً زیباست.
۰۰۳۰۰۵۰۶۰۲: داشتم فکر میکردم بهترین خواب یک سال اخیرم انگاری خواب دیروز عصر بود. ساعت ۴ عصر بود و اینقدر خسته بودم اومدم پخش شدم وسط حال و سرم رو روی بالش گذاشتم. با اینکه سر و صدای بقیه بود ولی اینقدر خسته بودم که حتی توان نداشتم عینکم رو بذارم روی میز و کنار دستم گذاشتم و درجا خوابیدم. مثل وقتایی که میرفتم کنار سالن مطالعۀ دانشکدۀ صنایع میخوابیدم. ساعت ۷ که از خواب پاشدم یاد شعار همیشگیم افتادم :)) اینکه باید رس زندگی رو بکشی. اونجایی که به لیمیتهات نزدیک میشی زندگی کردی. اینجا من به لیمیت خستگی فیزیکی رسیده بودم.
۱۶۰۶۰۳۰۶۰۲: از دیشب که اومدم خونه تا خود الان احساسات غمگین با نوساناتی در دامنهاش روی سینهام سنگینی میکنه. غمگینی صبحش مثل غمگینی چندتا از صبحهای تاریکی بود که در دو سه سال گذشته تجربه کردم. با این حال، ماهیت زندگی همینه. من پذیرفتمش و میرم جلو.
۰۲۱۶۰۲۰۶۰۲: چه حسرتیست بر دلم که از تمام بودنت نبودنت به من رسیده [مرا ببخش، حسین غیاثی؛ علیرضا قربانی]!
مرداد ۱۴۰۲
۰۱۳۸۲۸۰۵۰۲: از نظر من رابطۀ ایدهآل رابطهایه که یه آدم و پارتنرش انگیزههای همدیگه رو در بسیاری از جنبهها تقویت کنند، بدین معنی که هر وقت یکی انگیزهاش افت کرد اون یکی بکشونش و برعکس.
۰۱۳۵۲۸۰۵۰۲: حدودای این موقع شب به بعد و در حین انجام دادن کارام، ملال و تنهایی رو کنار خودم میبینم، خیلی باهم حرف نمیزنیم ولی یهو تو چشماشون زل میزنم و بعدشم بغلشون میکنم. دلیل بغل کردنشون رو خودشون میدونن :))
۰۱۳۴۲۸۰۵۰۲: دو ماه از دفاعم گذشت ولی مثلاً انگاری یک ماه گذشته!
۱۶۵۹۲۲۰۵۰۲: میخواهم و میخواستمت تا نفسم بود
میسوختم از حسرت و عشق تو بسم بود
عشق تو بسم بود که این شعلۀ بیدار
روشنگر شبهای بلند قفسم بود
حاشا حاشا حاشا که به جز عشق تو
گر هیچ کسم بود گر هیچ کسم بود!
[شعر: فریدون مشیری][خواننده: همایون شجریان]
۱۲۴۸۱۳۰۵۰۲: نیست در اقلیم کسی این همه بی همنفسی
بی همگان منتظرم تا تو به دادم برسی
عصر غمانگیز تو ام حوصله کن ابر مرا
عاشق یک ریز تو ام معجزه کن صبر مرا
بند زده پای مرا گیسوی زنجیری تو
میکُشدم میکُشدم لحظۀ دلگیری تو
جان من و جهان من فقط تو هستی
قرار بیزمان من فقط تو هستی
شروع ناگهان من فقط تو هستی
[شروع ناگهان، خواننده: علیرضا قربانی، شعر: حسین غیاثی]
۱۳۳۴۱۱۰۵۰۲: دیشب داشتم به خاطرات دو سه سال پیش فکر میکردم و به نظرم رسید که بیشتر وقتها رستگاری در رها کردنه.
۲۲۴۸۰۹۰۵۰۲: بغض منی، آه منی، حسرت دلخواه منی
دوری و دلتنگ تو ام، زخمی و همراه منی
من غم پنهان تو ام
حال پریشان تو ام
پلک بزن تا بپرم، مستی چشمان تو ام
[شعر: حسین غیاثی، شروع ناگهان علیرضا قربانی]
۱۳۰۷۰۷۰۵۰۲: دوتا موضوع هست که دوباره بهم هجوم آوردند و در نتیجه بسیار غمگینم. نه فقط غمگین که خشمگین هم هستم!
۰۳۵۷۰۶۰۵۰۲: اینکه یه متن فارسی تروتمیز و بدون ایراد نگارشی مینویسی واقعاً لذتبخشه. کاش پاشم این کلاس ویرایش رو برم. البته بیشتر آدمهایی که در گروه تلگرامی این کلاس عضوند اداییاند نسبت به ویرایش در زبان فارسی:))
۰۳۴۶۰۶۰۵۰۲: دوستم امشب حرف خیلی درستی بهم زد. اینکه کمی پیکیبودن باعث شده رضایتم از زندگی تحت تاثیر قرار بگیره. حداقل سه تا موقعیت تحصیلی خوب رو اخیراً به خاطر پیکیبودن از دست دادم. البته یکیش رو رفتم جلو ولی غیرجدی و خب کمی افسوس خوردم. خودم کمالگرایی رو هم میذارم کنار این عامل. البته من دقیقاً میدونم از زندگیم در زمینههای مختلف چی میخوام.
۰۳۴۲۰۶۰۵۰۲: احساس میکنم برای رانندگی با ماشین غیراتومات (کلاچدار) زیادی پیرم:))
۱۱۱۷۰۲۰۵۰۲: من حس میکنم یکی از بزرگترین داشتهها و داراییهای آدم اعتماد به تعدادی از آدمهاست. بعضی وقتها که شک میکنم به اعتمادی که به یه نفر میتونم داشته باشم، احساس از بین رفتن سرمایههام بهم دست میده.
تیر ۱۴۰۲
۱۱۰۵۲۶۰۴۰۲: ولی اگه از من بپرسید اولین چیزی که در یک آدم به عنوان پوتنشیال پارتنر چک میکنی چیه؟ در جواب خواهم گفت این که اون آدم خودش رو دوست داشته و عزت نفس بالایی داشته باشه.
۱۴۵۲۱۷۰۴۰۲: یکم ناراحتم. به نظرم باید خیلی جدیتر میگرفتم داستان رو. دلیل جدی نگرفتنم هم بیشتر ترسم بود و بیرون نیومدن از کامفورت زون.
۱۴۴۷۱۷۰۴۰۲: من خیلی زیاد به این داستان معتقدم که زندگی ما بیشتر از اون که به تصمیمات با برچسب بزرگ بستگی داشته باشه تحت تأثیر تصمیماتی قرار داره که بهشون برچسب کوچیک میزنیم. این رو خیلی سال پیش توی روزنوشتههای شعبانعلی دیده بودم و به نظرم خیلی زیاد مصداقهاش رو توی زندگیم دیدم. با این حال، همچنان کلی بالا و پایین میکنم سر تصمیماتی که برچسب بزرگ دارن ولی دربارۀ تصمیمات با برچسب کوچیک خیلی care نمیکنم. فکر میکنم از دلایلی که از خروجی بعضی از تصمیماتم ناراضی هستم همین نکته است.
۱۴۴۰۱۷۰۴۰۲: Oh let’s go back to the start [The scientist, Coldplay]!
۲۲۵۱۱۴۰۴۰۲: آبی که از این دیده برون میریزد
خون است بیا ببین که چون میریزد
پیداست که خون من چه برداشت کند
دل میخورد و دیده برون میریزد
[شعر: مولانا، خواننده: همایون شجریان]
۱۳۳۵۱۳۰۴۰۲: علی میگفت بعضی درختها رو بغل میکنه. خیلی به نظرم قشنگ اومد.
۰۱۴۱۰۷۰۴۰۲: یه غم ملویی همراه با یک حسرت نسبتاً ضعیف چند روزه توی بکگراند زندگیم قرار گرفته. البته به خاستگاهش کاملاً آگاهم. پذیرفتمش. حتی دلم نمیخواد فعلاً از بکگراند زندگیم ببرمش بیرون. هستش دیگه، برم پریشانی رو پلی کنم با غمم یکم کیفور بشم :))
۰۱۴۱۰۷۰۴۰۲: تیرماه داره مثل برق و باد میگذره. باورنکردنیه.
۱۵۵۵۰۶۰۴۰۲: به نظرم دیگه باید تا یه حدی بهینه کنه آدم. از یه ترشهلدی (که اونقدر هم بزرگ نیست!) به بعد بیشتر انرژی و ایفورت گذاشتن برای یافتن جواب بهینه اتلاف منابعه.
۱۴۰۶۰۳۰۴۰۲: میروم گریه کنم باز دمی را در خود
میروم غرق کنم کوه غمی را در خود
میروم باز میان همۀ رفتنها
باز هم میروم از شهر تو اما تنها
داغ فرهاد به دل دارم و دلدارم نیست
دل گرفتار همان دل که گرفتارم نیست
[ترانه: احمد میرخلیلی][پریشانی، علیرضا قربانی]
۰۰۴۰۰۱۰۴۰۲: Spirit lead me where my trust is without borders
Let me walk upon the waters
Wherever You would call me
Take me deeper than my feet could ever wander
And my faith will be made stronger
In the presence of my Saviour
[Songwriters: Joel Houston / Matt Crocker / Salomon Lighthelm]
[Oceans by Hillsong UNITED]
خرداد ۱۴۰۲
۱۶۴۸۳۱۰۳۰۲: آمدهام تو به داد دلم برسی
تو سکوت مرا بشنو که صدای غمم نرسد به کسی
آمدهام تو به داد دلم برسی
چو پرندهی زخمی بیپر و بال رهاشده از قفسی
[شعر: حسین غیاثی][خواننده: علیرضا قربانی]
۱۵۲۸۲۹۰۳۰۲: این حقیقت که یه روز پیر و فرتوت میشیم خیلی غمانگیزه. البته با فرض اینکه توی جوونی نمیریم. عدم تحقق این فرض از حقیقت قبلی غمانگیزتره. البته به نظر علی همون اولی غمانگیزتره.
۰۴۲۴۲۹۰۳۰۲: شعبانعلی همیشه میگفت که وقتی توی دوراهی میمونه و واقعاً ترجیحی برای انتخاب یکی از دو راه نداره، راه سختتر رو انتخاب میکنه. احساس میکنم کار خیلی درستیه. دوست دارم از این به بعد با این کار، خودم رو بیشتر و بیشتر به چالش بکشم. این میتونه باعث بشه که در وهلۀ اول لیمیتهام رو بهتر بشناسم، در وهلۀ دوم بهشون نزدیک و نزدیکتر بشم و در وهلۀ سوم هم سعی کنم این لیمیتها رو ارتقا بدم.
۰۴۲۲۲۹۰۳۰۲: به نظرم حتی توی روزهای بد هم آدم باید تا حد امکان سعی کنه عادتهای خوبش رو حفظ کنه و نذاره زنجیرۀ انجام یه سری کارها شکسته میشه. خود همین میتونه باعث بشه اون روز بد، کمتر بد بشه. ترک این عادتها به خاطر روز بد داشتن، میتونه یه vicious cycle ایجاد کنه.
۱۲۳۷۲۸۰۳۰۲: آبی که از این دیده چو خون میریزد
خون است بیا ببین که چون میریزد
پیداست که خون من چه برداشت کند
دل میخورد و دیده برون میریزد
[از رباعیات مولانا][خواننده: همایون شجریان]
۲۳۴۹۲۶۰۳۰۲: تو خندۀ دوری در یاد
تو قاصدکی دور از باد
من زخمی قبل از مردن
من ساکت قبل از فریاد
داد از دل من، داد ای داد
[شعر: حسین غیاثی][خواننده: علیرضا قربانی]
۱۹۲۱۲۴۰۳۰۲: It’s both frightening and amazing thinking about the sheer randomness that surrounds us!
۲۳۵۷۲۳۰۳۰۲: When the sky is filled with stars
I find a place inside my heart
Then I watch her close her eyes
It’s only me that needs to cry
[۱۰۰۰ People, Blackfield]
۱۸۱۹۲۳۰۳۰۲: دلم کنسرت علیرضا قربانی میخواد. افسوس که تهران نیستم. به طور خاص، دلم میخواست خیالِ خوش، همگناه، بیگناه و پریشانی رو زنده بشنوم.
۰۱۳۶۲۲۰۳۰۲: یکی از چیزهایی که خیلی بدم ازش میاد غلط املایی یا غلط نگارشی ناخواسته توی متنهایی که مینویسمه. یعنی غلطهایی که با وجود بازخوانی با دقت، بازم ندیدمشون. نمیفهمم چرا بعضی وقتها از چشمم میافتند.
۱۵۱۸۱۱۰۳۰۲: آه ای وطن! ای خورده به بازار شقاوت
بس چوبِ حراج از طرف بیوطنانت
[شعر: حسین منزوی][آواز: علیرضا قربانی]
۱۵۰۷۰۸۰۳۰۲: تا به کی باید رفت
از دیاری به دیاری دیگر
نتوانم، نتوانم جستن
[قسمتی از شعر گذران فروغ فرخزاد]
[(Nostalgia (ft. Alireza Ghorbani, Celia Woodsmith]
۱۲۲۷۰۷۰۳۰۲: با ادبیات کانمن، من حس میکنم تقریباً همهی تصمیمهای به ظاهر مهم زندگیم رو سیستم یکی گرفتم. یعنی مثلاً نگاه کردم تهِ دلم چی میخوام یا شهوداً کدوم گزینه بهتره. وقتی این جوری تصمیم میگیری، خصوصاً وقتی تصمیمت رادیکال به نظر میرسه یا توی قالب تحلیل نمیگنجه، احساس خوبی داری. یه جور حس برتری. یه جور بیان اینکه من خودم رو دیدم. یه جور اثبات اینکه من وجود دارم. منتها وقتی بعداً با این واقعیت روبرو میشی که چقدر بعضی از این تصمیمهای سیستم یکی با ترس و بایاس آمیخته شده بود، اونوقته که دیگه احساس خوب از بین میره و بعضاً میتونه حتی خسران جایگزینش بشه.
۰۰۴۷۰۶۰۳۰۲: مگر چندبار به دنیا آمدهایم که اینهمه میمیریم [از کتابِ سطرها در تاریکی جا عوض میکنند، گروس عبدالملکیان]؟
۰۰۴۴۰۶۰۳۰۲: ___ ای غم! تو با این کاروانِ سوگواران تا کجا همراه میآیی؟
دیگر به یادِ کس نمیآید
آغازِ این راهِ هراسانگیز
چونان که خواهد رفت از یادِ کسان افسانۀ ما نیز!
[قمستی از شعر آواز غم، ه.ا سایه]
۲۳۰۳۰۴۰۳۰۲: کاش وقتایی که فکر میکنم دارم یه تصمیم مهم میگیرم و بین گزینهها مستأصل میشم یا وقتایی که اضطراب زیادی میافته تو جونم یا وقتایی مثل الان که احساسات غلیظی گریبانم رو میگیرن، یه سری از فکرا و چیزایی که اون گوشۀ گوشۀ ذهنم نشستند رو یادم نره. زود به زود تمیزشون کنم و حواسم باشه که گرد و خاک روشون نشینه. نمیارزه آقا. به جانِ شما که نمیارزه.
۲۲۴۲۰۴۰۳۰۲: شتاب کردم که آفتاب بیاید، نیامد [از متن یکی از شعرهای رضا براهنی].
۲۲۳۷۰۴۰۳۰۲: چه عهدِ شوم غریبی [از متن یکی از شعرهای رضا براهنی]!
اردیبهشت ۱۴۰۲
۱۵۰۱۲۸۰۲۰۲: دوتا جملهای که خیلی ازشون بدم میاد:”ای بابا” و “خوبه دیگه”.
۲۳۵۴۲۷۰۲۰۲: این فصلی که کتاب دنیل کانمن در مورد “less is more” داره خیلی درخور توجهه.
۲۳۲۸۲۷۰۲۰۲: بهانهی من، بغض خانهی من، گرفته دلم گریه میخواهم
خیال خوش عاشقانهی من، همیشه تویی آخرین راهم
[شعر: حسین غیاثی][خیال خوش، علیرضا قربانی]
۲۳۱۴۲۶۰۲۰۲: DNA | We’ve all got expiring dates | Trust me, there’s no getaway | From my DNA
DNA | Wires of sadness and pain | Always remaining the same | My DNA
Disarmed by the music | There’s bombs in my head | You’ll always get burned | Go now, and never come back
My deadly venom | Soon I’ll be dead | Go now, my love | Go now, and never come back
[DNA, Blackfield]
۱۳۵۹۲۵۰۲۰۲: Oh, I love it and I hate it at the same time [Daylight, David Kushner]!
۲۳۱۲۲۴۰۲۰۲: Nobody said it was easy [The Scientist, Coldplay]
۲۱۵۳۲۴۰۲۰۲: داشتم فکر میکردم که خیلی وقتها یه آستانهای توی خوندن و مطالعه کردن وجود داره. وقتی یه نفر شروع میکنه به خوندن در مورد یه موضوعی، تا وقتی به این آستانه از نظر میزان مطالعه نرسیده، با یه احتمال نسبتاً خوبی همش در مورد اون موضوع توی جمعها اظهار دانایی میکنه. یا هرجایی یه چیزی میبینه، مشاهداتش رو به آسونی ربط میده به خوندههای اخیرش. وقتی این آستانه رد شد، فرد به خودش راحت اجازه نمیده در مورد اون موضوع اظهار نظر کنه. یه جورهایی با بیشتر خوندن و فکر کردن، به این نتیجه رسیده که من چقدر نمیدونستم و چقدر توهم دانایی داشتم. در نتیجه، چقدر ممکنه چیزهای بیشتری وجود داشته باشه که هنوز نمیدونم. این باعث میشه فرد سکوت بیشتری کنه، حداقل تا زمانی که نظرش رو به صورت مستقیم نپرسیدند. به علاوه، این نوع از سکوت بسیار هم باکیفیته. بعضاً هم همراهه با کنجکاوی دربارۀ اینکه بقیه چجوری در مورد موضوع فکر میکنند.
۲۱۴۴۲۴۰۲۰۲: I recently discovered two interesting books on boredom titled ‘The Philosophy of Boredom’ and ‘The Psychology of Boredom’. I felt that the audience of these books probably falls into one of these two groups: those who find the topic of boredom intriguing, and (II) those who deal with boredom at different levels. Ironically, I wonder how a person from the second group, who gets easily bored, might manage to finish one of these books. Similarly, the same could be true for individuals who get distracted easily and suggested reading a book about distractions and how to focus.
۱۲۱۹۲۲۰۲۰۲: به قول فوسکا: برای چی؟ برای کی؟
۱۷۲۳۲۰۰۲۰۲: فکر کنم دیگه دلم نخواد پراکندهگوییهای روزمره به این سبک بنویسم.
۱۷۱۸۲۰۰۲۰۲: دلم میخواد برای یه مدتی برم یه جای نسبتاً دورافتاده.
۱۲۴۵۱۹۰۲۰۲: اگه به یه نفر بگید آیا مسئولیتپذیری (responsibility) و تعهد (commitment) مهمند؟ احتمالاً میگه ارائه ولی یه گپ خیلی بزرگ بین عمل و تئوری وجود داره.
۱۲۴۳۱۹۰۲۰۲: این بار آخر است برای خودم نه تو [شعر: افشین یداللهی][هجوم خاطره، همایون شجریان].
۱۷۴۹۱۷۰۲۰۲: بعضی وقتها نمیفهمم مشکل چیه. همه چی به نظر درست و بیمشکل میاد ولی نتیجه اونی نمیشه که انتظار میرفته بشه.
۱۳۳۵۱۵۰۲۰۲: من کجا، باران کجا و راه بیپایان کجا/ آه این دل دل زدن تا منزل جانان کجا
هرچه کویت دورتر، دل تنگتر، مشتاقتر/ در طریق عشقبازان مشکل آسان کجا
[شعر: پوریا سوری][من کجا باران کجا، همایون شجریان]
۲۲۴۱۱۴۰۲۰۲: هوای امروز مشهد جالبه. به قول دکتر it’s amazing :))
۲۲۳۹۱۴۰۲۰۲: این موسیقی ایرانی چقدر زیباییه واقعاً. دوست دارم خیلی عمیقتر و فراتر از صرفاً گوش کردن دنبالش کنم.
۲۲۳۸۱۴۰۲۰۲: یه سری آدمها نمیفهمن که میشه در چیزی آماتور بود ولی لذت برد و ممکنه اکسپرت بود و لذت نبرد.
۲۳۴۰۱۲۰۲۰۲: اگه از من بپرسن در حال حاضر به کیها حسودیت میشه، در جواب خواهم گفت به کسانی که میتونند کاملاً و به معنای واقعی کلمه حرف بقیه رو نادیده بگیرند و اون جور که دلشون میخواد زندگی کنند.
۲۳۰۵۱۲۰۲۰۲: به نظر من بیشتر وقتها نمیشه تجربههای بد رو با بقیه در میون گذاشت چون آدمها خیلی زیاد قضاوتکنندهاند. با این حال، من آدمهایی که جرئت این رو دارند که قضاوتشدن رو نادیده بگیرن و با در میون گذاشتن تجربههای بد باعث میشن آدمهای دیگه دچار این توهم نشند که زندگی بقیه چقدر گل و بلبل و خودشون چقدر بیچارهاند رو از صمیم قلبم دوست دارم.
۱۲۳۷۱۲۰۲۰۲: وسوسه شدم یکم سرم خلوت بشه بشینم تذکرهالاولیاء بخونم. بعضی ذکرهاش برام جذاب اومد.
۱۲۳۴۱۲۰۲۰۲: و گفت: در دنیا شروع کردن آسان است. اما از میان باز بیرون آمدن و خلاص یافتن دشوار است [ذکر فضیل عیاض، تذکرهالاولیاء].
۰۰۲۸۱۲۰۲۰۲: یک لحظه من خودم را گم میکنم نمیبینمَم
اگر تو مرا نبینی من کیستم که ببینم؟ من نیستم که ببینم، نمیبینمَم
معشوقِ جان به بهار آغشتۀ منی اگر تو مرا نبینی من هم نمیبینمَم
[از هوش میروم، رضا براهنی]
۱۵۲۲۱۱۰۲۰۲: دوتا از ایموجیهایی که برای من کریپیاند وقتی فردی در چت استفاده میکنه: “;)” و “:)”
۱۵۱۹۱۱۰۲۰۲: جانا ز فراق تو، این محنت جان تا کِی
دل در غم عشق تو، رسوای جهان تا کِی
[از غرلیات عطار][درد فراق، محمدرضا شجریان]
۱۲۵۳۰۹۰۲۰۲: من این دکترهایی که با حوصله و با زبان ساده سعی میکنند بیماری و مشکل آدم رو توضیح بدند خیلی دوست دارم. در حالت کلی هم بخوام بگم، من همۀ آدمهای مختصصی که سعی میکنند یه مسئله رو برای آدمهای غیرمتخصص با زبان ساده توضیح بدند خیلی دوست دارم.
۱۶۴۴۰۷۰۲۰۲: قصه میگوید که بیشک میتوانست او اگر میخواست [خوان هشتم، مهدی اخوان ثالث].
۰۱۰۲۰۶۰۲۰۲: داشتیم با دوستم در مورد مراسمهایی که خارجیها بعد از مردن یک فرد میگیرن و زندههای نزدیک اون فرد فوت شده میان در مورد او صحبت میکنن حرف میزدیم. به نظرمون کار جالبی اومد. امروز دوستم گفت اگه قبل من مُردی میتونم کلی در موردت سخنرانی کنم. خوشحال شدم.
۱۴۱۴۰۵۰۲۰۲: می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را
[از رباعیات خیام]
۱۴۰۹۰۵۰۲۰۲: من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت
این هر سه مرا نقد و تو را نسیه بهشت
[از رباعیات خیام]
۰۰۳۵۰۵۰۲۰۲: داشتم فکر میکردم که اگه سر ماجرای x و y برای رندومنس وزن بیشتری قائل بشم، اونوقت راحتتر نمیتونم خودم رو قانع کنم که چرا حتی حداقلهای مدنظرم برآورده نشده؟ همممم نه کاملاً، چون درسته که یه سری چیزها خارج از کنترل آدمن ولی از نظر من همیشه یه اختیار حداقلی وجود داره. یعنی اصلاً اوکی! دست بدی بود ولی خب با همین دست نمیشد بازی بهتری (و نه حتی بهترین بازی) رو انجام داد؟
فروردین ۱۴۰۲
۲۳۳۴۳۱۰۱۰۲: قصه است این، قصه، آری قصۀ دردست. شعر نیست، این عیار مهر و کینِ مرد و نامردست [خوان هشتم، اخوان ثالت].
۲۱۵۲۲۷۰۱۰۲: غمگینم. با این حال، نحوۀ واکنش آدم میتونه از شدت غمگینیش در آینده بکاهه وقتی که به موضوع نگاه میکنه.
۱۶۱۳۲۸۰۱۰۲: I wish I could do something today. However, anything might have been considered weird! So, let’s forget it.
۱۴۱۶۲۶۰۱۰۲: Wish we could turn back time
To the good old days
When our mama sang us to sleep
But now we’re stressed out [Stressed Out lyrics].
۱۳۴۰۲۵۰۱۰۲: بین انوع کتاب، یکم حس میکنم کتاب داستانی خوندن پوینتلسه و حوصلهام رو سر میبره. ترجیح میدم اسپارس رمان بخونم (ترجیحاً هم novella به جای novel) و اون زمان رو صرف خوندن کتاب غیرداستانی کنم.
۱۵۱۳۲۴۰۱۰۲: یکی از مشکلات اینه که موقعیتهای زندگی (تحصیلی، شغلی، اجتماعی، عاطفی و …) با کیفیتهای تصادفی و در زمانهای تصادفی ظاهر میشن. البته میشه یه حسی از مشخصات آماری این پارامترهای تصادفی به دست آورد یا کارهایی کرد که رندومنس بهتری به آدم بخوره ولی لعنت به اهمال کاری. البته والدش برای من کمالگراییه. بهتره روی والد کار کنم که دیگه فرزندش متولد نشه:))
۱۵۰۴۲۴۰۱۰۲: حداقل الان میدونم چی نمیخوام. حس میکنم تا حد زیادی هم میدونم چی میخوام ولی خب هی وسوسه میشم و تریدآف میکنم.
۰۰۳۵۲۴۰۱۰۲: حس میکنم توان رانندگی تو مشهد رو از دست دادم، مخصوصاً شبها. با اینکه نزدیک به صد درصد حواسم روی رانندگیه ولی بازم ناکافیه و انرژی خیلی زیادی ازم گرفته میشه. عمدهی آدمها رعایت نمیکنن. چرا این همه عجله میکنن؟ برای چی؟ برای کی؟
۱۳۳۰۲۳۰۱۰۲: دل من خاک شد و دوش به بادش دادم
مگر این غم ز سرم دور شود
ولی انگار نشد. بگو ای دوست چرا دور نشد؟
[از متن آهنگ افسوس]
۰۰۱۱۲۲۰۱۰۲: حتی مرگ مرا ز تو جدا نمیکند [از متن آهنگ کویر].
۱۱۰۸۱۸۰۱۰۲: ای سایه صبر کن که بر آید به کام دل/ آن آرزو که در دل امیدوار تست [انتظار، سایه].
۰۹۱۵۱۸۰۱۰۲: ای باران! از غصهام آگاهی
میباری بر مزارش خوش به حالت که بارانی
بزن نـم به خاکش ز اشکم نپرسد چرا تنهایی؟
[از متن آهنگ ای باران]
۰۱۵۳۱۷۰۱۰۲: I’m forced to deal with what I feel. There is no distraction to mask what is real [From Car Radio lyrics].
۱۵۴۹۱۶۰۱۰۲: نازار دلی را که تو جانش باشی [مصرعی از یکی رباعیهای ابوسعید ابوالخیر]!
۲۲۵۸۱۴۰۱۰۲: این سطح از indecisive بودنِ من راجع به موضوعات مختلف واقعاً باعث شده مصطهلک بشم و انرژی زیادی ازم بره و من این رو با گوشت و پوست حس میکنم.
۱۳۰۱۱۴۰۱۰۲: همه جا را ملال احاطه کرده بود.
۰۱۰۹۱۴۰۱۰۲: Being able to delay gratification and perform deep work are two really important factors leading to success.
۲۳۱۳۱۰۰۱۰۲: [اسپویلر الرت] نشستم فیلم “۵۰۰ روزِ سامِر” رو دیدم. وایبی که از فیلم گرفتم، خیلی مشابه وایب مینیسریال “مردم عادی” بودش، هرچند پایانش به مراتب دوستداشتنیتر از اون مینیسریال بود. با این حال، دیدن این تیپ فیلمها و سریالها بهم احساس بدی میده. همچنین تیپ شخصیتی بازی شده توسط سامِر (در فیلم) و ماریان (در مینیسریال). از نظر من این تیپ شخصیتی خیلی سمیه. البته باید گفت که بذر سمی نیازمند یه خاکِ مستعد برای رشد کردنه و در یک چنین بستری رشد میکنه. من فکر میکنم عمدتاً نقش این خاکِ مستعد نادیده پنداشته میشه.
۱۳۵۰۱۰۰۱۰۲: به نظرم وقتی آدم کارِ درست رو از نظر خودش انجام میده، فارغ از ریاکشن دیگران و هر پارامتری که دیگه دست خودش نیست و روی نتیجه تاثیرگذاره، میتونه احساس خیلی خوبی داشته باشه. به نظر میرسه که احساس بد از اونجا نشئت میگیره که نتیجه و عواملی که در لحظۀ تصمیمگیری علمی بهش نداشتیم رو میایم دخیل میکنیم و به تصمیمگیریمون لیبل بد میزنیم. این در حالیه که با اون اطلاعات، برداشتِ از اوضاع، سیستم ارزشگذاریمون در اون لحظه و احساسمون، اون بهترین تصمیمگیری ممکن بوده وگرنه آیا تصمیم دیگهای نمیگرفتیم؟
۰۱۵۰۰۷۰۱۰۲: Let’s just forget the “meek and tidy” behavioral economics puzzle of Kahneman and Tversky and ask this: Why aren’t most of the girls into these adorable meek and tidy boys and vice versa?:))
۱۶۲۱۰۶۰۱۰۲: اگر آوازی نباشد، شوق پروازی نخواهد بود!
[کمترین تحریری از یک آرزو، دکتر شفیعی کدکنی]
۰۰۰۴۰۵۰۱۰۲: من واقعاً دوست دارم بدونم چجوری میشه با اشتباهات و شکستها کولتر برخورد کرد. چیزی که به ذهنم میرسه اینه که در وهلۀ نخست، کاری کنیم که اون شکست میوهای برامون داشته باشه و در مرحلۀ بعد، اون میوه برامون کافی باشه. حس میکنم پذیرش کافی بودن این میوه، کار به نسبت سختیه.
۱۹۲۵۰۳۰۱۰۲: من در سال جدید میخوام سعی کنم خیلی زیاد روی کلمات حساس باشم. البته باید یادآوری کنم که از منظر حرفی که فرد مقابلم میزنه، به شخصه خیلی تلاش میکنم درک کنم. درک بدین معنا که گاهی ممکنه نیتمون یه چیز دیگه باشه ولی نتونیم درست به واژه بکشیمش ولی از جانب خودم پذیرفتم که واژهها تموم چیزی هستند که ما داریم و دنیای بیرون خیلی بیرحمه. خیلی! کسی به نیتت کاری نداره. مادامی که فلان چیز رو گفتی یعنی منظورت همون بوده نه چیز دیگهای. حتی باید فکر کنی که چه منظورهایی با چه احتمالی از حرفم برداشت میشه. سختگیرانه است ولی واقعیته.
۱۷۰۰۰۳۰۱۰۲: داشتم فکر میکردم چقدر مسئلۀ اعتماد مسئلۀ مهمیه. زمان خیلی زیادی میبره که ساخته بشه ولی در عوض به آسونی میتونه از بین بره. وقتی هم از بین رفت، دیگه چندین برابر زمان میخواد که دوباره ساخته شه (تازه اگه ساخته بشه دوباره) و احتمالاً هیچ وقت هم به حالت اولیهاش برنمیگرده. باید خیلی مراقبت بود.
۰۱۲۹۰۳۰۱۰۲: چقدر این ترک “اندوه هزار ساله” از محمد دارابیفر با خودش غم داره. چندین بار پشت سر هم گوشش کردم و سراسر غم شدم.
۱۴۵۰۰۱۰۱۰۲: Excessive amount of stress
۲۳۱۲۲۸۱۲۰۱: My new year’s resolution is just to make my system II more active in the decision-making process as I think that most of my previous important decisions were made based on system I.
۲۲۴۱۲۶۱۲۰۱: “درست آن لحظه که فکر میکردیم خوشبختیم”: این عنوان متنی بود که الان خوندم و چه متن تلخی بود!
۰۰۵۱۲۶۱۲۰۱: من نشستم چتهای محدودم با یه دوست نسبتاً دور رو خوندم. هیستوری چتمون محدود بود به شش ماه از یک ماه قبل کرونا تا پنج ماه بعدش. در اثر این بازخونی بهم یادآوری شد که چه روزهای نحس، سیاه و غریبی رو پشت سر گذاشتیم. فکر میکنم اگه الان، تصمیمای اون موقعمون رو برچسب احمقانه و نابخردانه بزنیم، جفا کردیم. یعنی میگن باید هر تصمیمی رو در چارچوب زمانیش ببینی، برای اون زمان فرا لازمه. من حتی تصمیم گرفتم دیگه به چشم عمر مرده و از دست رفتۀ ناگزیر به اون مدت نگاه کنم.
۱۳۵۳۲۴۱۲۰۱: ممکنه برای یه عده خیلی بدیهی و برای یه عده دیگه خیلی اکستریم به نظر برسه ولی واقعاً ارتباط مداوم و درازمدت با توئیتر عقل رو زایل میکنه.
۰۰۳۶۲۰۱۲۰۱: چه پردیس کتاب دلگرفتی رفتم امروز.
۱۳۲۵۱۹۱۲۰۱: این آهنگهای فیلم امیلی رو هر بار گوش میکنم برام قشنگن و هیچ وقت ذرهای از قشنگیشون برام کم نشده.
۲۲۵۰۱۶۱۲۰۱: غمگینم.
۰۱۰۶۱۴۱۲۰۱: احساس تد رو دارم وقتی که بارنی bro code رو شکسته بود.
۲۲۲۷۰۹۱۲۰۱: قدیمها خیلی به نظرم استریوتایپی میاومد که یه سری آدم به صورت صفرویکی آدمهای دیگه رو ارزیابی میکنند. بخوام مثال بزنم، پذیرش دانشگاهها بعضاً این جوریه؛ بدین معنی که بعضاً یه سری متریکهایی وجود داره که مبتنی بر اونها ممکنه راحت کات بشی و خوب بودنت در زمینههای دیگه حتی دیده نشه. قدیمتر، این موضوع برام خیلی ناراحتکننده بود. با این حال، الان خیلی درکش میکنم و حتی خودم بدم نمیاد بعضی وقتها این جوری به موضوعات نگاه کنم. با این استدلال که منابع (زمان، بودجه و …) آدمها محدوده و وقتی یه نفر تجربهاش میگه از هر ۱۰ تا فردی که فلان قید رو برآورده نمیکنن، ۹ تاشون مناسب نیستند، چرا باید به صورت جزئی اون ۱۰ نفر رو بررسی کنه که از بینشون اون ۱ نفر رو پیدا کنه؟ خب از همون اول هر ۱۰ تاشون رو میذاره کنار و توی فضای جستوجوی کوچکتری به دنبال هدفش میره. معمولاً هم به ندرت پیش میاد اون یک نفره خیلی استثنائی باشه. حتی در صورتی که بین اون نادیده پنداشته شدهها یک گزینۀ بهینه وجود داشته باشه، همچنان داشتن یک جواب زیربهینۀ خیلی خوب و با فاصلۀ کم با جواب بهینه برای آدمها فکر میکنم کافیه.
۲۲۲۴۰۹۱۲۰۱: امروز اولش که بعد دو سال و نیم رفتم دانشگاه، واقعاً احساس نشاط و پویایی بهم دست داد و وقتی رفتم آزمایشگاه واقعاً دلم برای قدیم تنگ شد ولی بعدش عمیقاً ناراحت شدم. اینکه از دانشگاه، که عمیقاً دوستش دارم، یک سال و نیم به خاطر کرونا و یک سال بعدش هم به خاطر تصمیم نابخردانۀ خودم دور شده بودم. دانشگاه بهترین محیط دنیایه از نظر من.
۱۱۲۰۰۷۱۲۰۱: من یه راهی بلدم که آدم با وجود مشکلات، اورج کیفیتِ حال بهتری داشته باشه و بتونه زور لحظههای بدش رو بگیره ولی خب فعلاً ازش بیبهرهام. زمانی هم که بهرهمند بودم، به اون معنا بهرهمند نبودم :))
۱۶۵۷۰۶۱۲۰۱: اون محققهای خارجی که در زمینۀ عدم قطعیت و uncertainty ریسرچ میکنند، مقاله میدن، کتاب مینویسن، کاش برای اینکه ببینند تئوریهاشون چقدر تو عمل کار میکنه بیان این حوالی.
۱۶۵۳۰۶۱۲۰۱: گاهی به عمق حماقت اون اقلیتی که حامی این زندگی تحمیلی هستند و هیچگونه منفعت مالی هم از این اوضاع نمیبرن فکر میکنم و با وجود اینکه یه سری پاسخ دستوپاشکسته براش دارم ولی خیلی اذیتم میکنه به حماقتشون فکر کردن.
۱۶۴۹۰۶۱۲۰۱: من یکم فرصت سوگواری میخوام. به خاطر رنج و عذابی که داریم توی این نقطه از زمین میکشیم. با این حال، اونقدر بدبختیها دور تند دارن که نمیشه حتی سوگواری کرد.
۱۶۴۰۰۶۱۲۰۱: دارم به عنوان کتاب دراکولیج فکر میکنم: “کمونیستم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم”. البته میدونم اون خنده از چه جنسیه. میدونم که اون کمونیسم لعنتی تا بود چه فرصت زندگیهای بالقوهای رو گرفت که حتی بعد رفتنش، سالها هم به صورت غیر مستقیم بینشون مونده بود و احتمالاً بدبختیهای ناشی ازش هنوزم بعد چند ده سال گریبانگیرشونه. ولی خب فکر کردن به اینکه در آینده عناوین مشابهی نوشته خواهد شد امیدبخشه.
۱۶۳۹۰۶۱۲۰۱: دلگیر دلگیرم. از غصه میمیرم.
۲۳۳۰۰۵۱۲۰۱: توی مسئلههای بهینهسازی زندگی، به نظرم بزرگتر کردن فیزیبل ست لزوماً کار خوبی نیست. اول از همه اینکه گشتن روی یک فضای بزرگتر ممکنه به زمان صرف شده و مارجین کوچیک جواب بهتر نیارزه. دوم هم اینکه اگه برای جواب مسأله روی یک مجموعۀ کوچکتر هیچ ایدهای نداریم، اون وقت چجوری میخوایم مسئله رو روی یک فضای بزرگتر حل کنیم؟ یعنی میدونی ما اونقدر فضا رو عمدتاً نمیتونیم بزرگ کنیم که مثلاً مسئله از حالت integer بشه پیوسته و راحت حل بشه. صرفاً یه سری نقطۀ دیگه میتونیم اضافه کنیم.
بهمن ۱۴۰۱
۱۴۳۱۲۹۱۱۰۱: ایدهآلگرایی میتونه باعث بشه یه شرایط ۷۰-۸۰ درصد خوب (و پوتنشیالی ۹۰-۹۵ درصد خوب) رو به امید یه شرایط ۱۰۰ درصد خوب نادیده بگیری و تهش توی یه شرایط ۵۰ درصد به پایین خوب زیست کنی.
۲۳۰۹۱۹۱۱۰۱: استیصال.
۱۵۲۶۱۷۱۱۰۱: معنی خستگی، معنی کهنگی، معنی دلتنگی، بیهودگی،
معنی انتخاب: بیرون کشیدن کسی از میان گزینههای موجود،
معنی التهاب: افروخته شدن، زبانه کشیدن، اضطراب،
معنی اضطراب: هیجانی ناخوشایند همراه با بیقراری،
معنی اجتناب: سازوکار دفاعی که در آن فرد از آنچه یادآور موارد ناگوار باشد دوری میکند.
تو خیلی دوری. خیلی دوری. تو خیلی دوری. خیلی دور!
[گذشتن و رفتن پیوسته، بمرانی]
۲۰۱۱۱۲۱۱۰۱: “حال”، “برای این منظور”، “در ادامه”، “در نهایت”، “علاوه بر این”، “همچنین”، “به صورت زیر”، “از همین رو”، “بنا بر این”، “لازم به یادآوری/ذکر است” و … . اینقدر از اتصالدهندهها استفاده کردم این چند وقته که ازشون بدم میاد.
۲۰۰۷۱۲۱۱۰۱: من حس میکنم خیلی زیاد از تجربههای بد پیشین تأثیر میگیرم و خیلی بایاس میشم. به حدی که واقعاً باعث سکونم میشم و ترس ناشی از اون تجربههای بد باعث میشه در ادامه خیلی سخت انتخاب کنم و خیلی picky به نظر برسم یا واقعاً هم باشم. داشتم فکر میکردم بقیه چه کار میکنن برای کمتر بایاس شدن توسط این تجربهها؟
۲۱۳۰۰۱۱۱۰۱: فکر کنم صدام رو شنید، چون کلاً اشتراک پرمیومم رو در حالی که چند ماه تا موعدش مونده بود تعلیق کرد. پیام دادم به این پشتیبانشون و طرف گفت همۀ اکانتهای ایران این بلا داره سرش میاد.
۱۳۲۲۲۴۱۰۰۱: این پیشنهادهای گرامرلی خیلی رو مخه. بابا من تعمداً پسیو و wordy ئه متنم :))
۱۵۲۸۰۱۱۱۰۱: عزیزِ همزبان، تو در کدام کهکشان نشستهای؟
[همزاد، سایه]
دی ۱۴۰۱
۱۴۲۶۳۰۱۰۰۱: من برای اولین بار پا شدم رفتم یه جلسۀ کتابخوانی گروهی. بعد دیدم میشینن کتاب رو روخوانی میکنن سر جلسه. قشنگ احساس کلاس زبان فارسی و ادبیات دوم دبیرستان که هی چار خط چارخط از روشون میخوندیم بهم دست داد. واقعاً هم بیفایده. واقعاً ملت چجوری این جوری فکر میکنن کتاب رو خوندن یا فهمیدن؟ به نظرم واسه شعرخوانی خوبه این کار یا گزیدهخوانی. نه اینکه یک کتاب علمی رو برداری این جوری بخونی.
۲۱۳۴۲۸۱۰۰۱: نشد برای عشقمون، برای این دیوانهات سفر کنی
نشد یه بار به حال من، به حال این ویرانهات نظر کنی
نشد بیایی عاقبت، نشد برای عاشقت خطر کنی
نشد به وقت رفتنت، مرا هم از نبودنت خبر کنی
[از متن آهنگ آرام آرام]
۱۵۲۷۲۸۱۰۰۱: من حس میکنم دیگه آستانۀ تحملم نسبت به این شرایط سر اومده.
۱۵۲۰۲۸۱۰۰۱: حکم مژگان اینانلو واقعاً عصبانیم کرد!
۲۱۱۵۲۵۱۰۰۱: توی جمع دیشب اینقدر کلمات انگلیسی بین چار کلام حرف فارسی به کار بردم که از خودم چندشم شد. چندشم همارز با چندشی بود که name-dropping بهم میده. البته که ناخواسته بود همۀ این فرآیند.
۲۲۵۸۲۴۱۰۰۱: خارج از آکادمیا، کافۀ کتاب یا کافۀ بوردگیم داشتن از مشاغل مورد علاقۀ من محسوب میشه. بعد بعضی شبها دوست دارم همون توی کافۀ خودم بخوابم. این تمایل رو البته برای مشاغل آکادمیک هم دارم. کلاً دوست دارم اینقدر درگیر کار بشم که یهو دیروقت شه و مجبور باشم همونجا توی دفترم بمونم و بخوابم. همینقدر workaholic.
۱۳۲۲۲۴۱۰۰۱: این پیشنهادهای گرامرلی خیلی رو مخه. بابا من تعمداً پسیو و wordy ئه متنم :))
۱۳۱۷۲۴۱۰۰۱: از اندک خوبیهای زبان فارسی، لذت بردن از نوای بینظیر محمدرضا شجریان و فهم احتمالاً بهتر اشعار در مقایسه با یک غیرفارسی زبانه.
۱۸۵۳۲۳۱۰۰۱: داشتم پایاننامه مینوشتم که یه جا نوشتم: در ادامه تفاوت فلان و فلان رو تبیین میکنیم. یهو چندشم شد از واژۀ “تبیین”!
۱۶۵۸۰۹۱۱۰۰: ولی بابایی خیلی زیبا از کنفوسیوس نقل میکرد که:
«اولین ظلم و بدترین ظلمی که انجام شد، ظلم به کلمات بود.»
۱۸۲۲۲۳۱۰۰۱: من حس میکنم ذهنم یه تلاش وافری همیشه انجام میده که گزینههای در دسترس رو بهتر از واقعیت ببینه و نقاط ضعفشون رو نادیده بگیره که دیگه صبر نکنه. ای ذهن! دستت رو خوندم ولی نمیتونم تضمین بدم گولت رو نمیخورم :))
۱۹۰۴۲۱۱۰۰۱: وقتی به بقیۀ آدمها میگی فلان چیز برای من تنها انجام دادنش سخته ولی اگه با یه آدم یا یه گروه پایه باشم، حتماً دوست دارم انجامش بدم، فکر میکنن داری بهونه بیاری و اگه واقعاً فلان چیز رو دوست داشتی، تنها هم انجامش میدادی. احتمالاً قضیه انیجوریه که آدمها اونقدر برای انگیزههایی که بیرونیه، اصالت قائل نیستن. اما من براشون اونقدر اصالت قائل هستم که نگم طرف داره بهونه میاره. واقعاً دوست نداره فلان چیز رو تنها انجام بده دیگه. هیچ مشکلی هم با انگیزهاش نیست.
۱۹۰۱۲۱۱۰۰۱: دلم میخواد مادریتور یک بوک دیسکاشن باشم و با کتاب Thinking, Slow and Fast دنیل کانمن شروع کنیم، بعدش بریم سراغ Drunkard’s Walk ملادینو، بعدش anti-fragile طالب و همینطور بریم جلو.
۱۸۵۶۲۱۱۰۰۱: من حس میکنم بیشتر روابط و دوستیها توی ایران از جنس “آش نخورده و دهن سوخته” اند؛ بدین معنی که یه عالم برنامهریزی، تلاش، هدفگذاری، بالا و پایین و … رو انجام میدی و بیشتر اوقات نتیجۀ نهایی با این تلاشی که انجام شده همخونی نداره و این تو رو سرخورده میکنه. این واقعاً ناراحتکننده است.
۲۲۳۰۲۰۱۰۰۱: I really enjoyed the time I spent looking at her Ph.D. dissertation. She is my new crush, JK:)) Honestly, I’m passionate about doing sth at that level. Just the names I saw on her committee were shocking! Let alone other things. Btw, an important question to ask ourselves is this: What are we really passionate about? And the way we answer that is going to shape our future.
۲۳۰۷۱۹۱۰۰۱: من میترسیدم، من میترسم و من خواهم ترسید. آیا همۀ اینها را دیدی، میبینی و خواهی دید؟
۱۵۱۶۱۹۱۰۰۱: دلم بوردگیم میخواد. همچنین راهرفتن طولانی در برف و نوشیدنی گرم خوردن. البته برف ملو و هوای برفی به مراتب گرمتر از الان.
بعداًنوشت۱: الان -۱۲درجه است و تا ساعتی دیگر -۱۷ هم آنلاک میشه.
بعداًنوشت۲: الان -۱۹ است. دیروز مدتی بیرون بودم و راه رفتم، دستام هشدار تاول زدن داد!
۲۱۳۴۱۸۱۰۰۱: حس میکنم کمی تا حدودی دچار ملال شدم.
۲۱۳۳۱۸۱۰۰۱: ای وای از این غم بیپایان.
[از متن آهنگ آرام آرام]
۱۴۱۵۱۸۱۰۰۱: من ترم پنجم ۲۱ واحد برداشتم (همراه با برنامهنویسی پیشرفته) و این باعث شد درسِ کنترل خطی رو کم بشم و تا حد زیادی محتواش رو هم میس کنم. به نظرم اون درس عمیقترین و کاربردیترین درس کارشناسی رشتۀ مهندسی برق در زندگی روزمره بود. افسوس دیگهام اینه که استادی که به ما اون درس رو میداد از نظر سطح علمی و شهودی که نسبت به درس داشت، استاد کمنظیری بود و من از چنین پوینتی استفاده نکردم. دلم میخواد دوباره بشینم ساعتها توی مفاهیم اون درس غور کنم. بعد اینکه زیباترین سیستم کنترلی دنیا هم از نظر من بدن انسان و قسمتهای مختلف اونه. واقعاً آدم کیف میکنه این همه فیدبک، کنترلکننده، و این جور چیزا میبینه داخلش.
۲۰۴۲۱۸۱۰۰۱: نه میبخشیم، نه فراموش میکنیم.
۱۱۴۷۱۷۱۰۰۱: شب سیاه ما سحر شود. تمام تازیانهها تبر شود که با جوانهها صدا شویم. من و تو و دگر دوباره ما شویم.
[از متن سرود آزادی: برپاخیز]
۱۱۴۲۱۷۱۰۰۱: این قدر این چند وقت آهنگهای توماج رو گوش کردم که حد نداشته.
۰۸۲۱۱۷۱۰۰۱: من به نظرم با اکثر ایدهها میتونم همزیستی خیلی مسالمتآمیزی داشته باشم به شرطی که اون ایده رادیکال و اکستریم نشه و از اون خاستگاه اولیهاش خیلی منحرف نشه. با این حال، من حس میکنم با گذر زمان، یه کانسپت برای طیف عظیمی از متعتقدان تغییر شکل پیدا میکنه و صرفاً یه پوستهای مبتنی بر اون هدف اولیه باقی میمونه. در واقع بعد از مدتی میبینم که اون ایدۀ اولیه به سمتی سوق پیدا میکنه که صرفاً منافع گروهی رو تأمین کنه ولی بیشتر آدمها اونقدر کور شدند که این موضوع رو نمیبینند یا حتی میبینند و توجیهش هم میکنند.
۰۸۱۹۱۷۱۰۰۱: نیما اون روز یه حرفی میزد در مورد هیجانی که آشنایی با آدمهای جدید به همراه خودش داره. من میگفتم ممکنه این هیجان به زمان و تلاشی که آدم میذاره نیرزه. بعدش ولی به نظرم اومد که میارزه. منم راستش حس میکنم به شخصه خیلی هیجان دارم برای اینکه بتونم با آدمهای جدید، اندیشههای جدید آشنا و دوست بشم، مثل کتاب ورقشون بزنم و البته خودمم ورق زده بشم! :))
۰۸۱۷۱۷۱۰۰۱: به دیوار خوردم بهم گوش کن، تو دیوار رو مثلِ یه آغوش کن.
[از متن آهنگ بلندم کن، گروه دوباره]
۰۰۰۵۱۶۱۰۰۱: من هنوز زمین مناسب برای این بازیای که انجام میدم رو نیافتم. البته من به این نتیجه رسیدم که این بازی اساساً چرتوپرت و به ترکستانه و باید یه سری تغییراتی با حفظ بنیاد درش به وجود بیارم. تازه جالبه بدونید که این بازیم گاهی بازی نکردن هم داره مثل اون وقتایی که میگن تصمیم نگرفتن خودش یه تصمیمه :))
۱۷۵۲۱۶۱۰۰۱: یکی از لذتهای جهان: نوشیدن یک لیوان قهوه و خوردن یک کوکی به همراهش در حالیکه از یک کافۀ بیرونبر گرفتیشون و با یک دوست همدل تو زمستان راه میری.
لذت دوم دستِ کمی از اولی ندارد: ریختن یک لیوان چای و نوشتن (تایپ کردن) و در حین نوشتن، نوشیدن چای با طمأنینه.
سعی کردم نحوۀ یبانش شبیه اون شعر شیمبورسکا در مورد معجزه بشه :))
پ.ن: از وقتی مجبور شدم مصرف شکر/قند رو محدود کنم، فکر میکردم دیگه چایی/قهوه دوست نداشته باشم چون واقعاً طعمشون بده. بعد دیدم من چای/قهوه رو صرفاً به خاطر داغ بودن، کاری که در کنارش انجام میدم و آدمهایی که لحظۀ نوشیدن رو باهم همراهیم، دوست دارم.
۱۶۳۴۱۵۱۰۰۱: [خطر لو رفتن فیلم:] چند روز پیش فرصت کردن فیلم “five feet apart” رو ببینم. با اینکه ایدۀ فیلم کاملاً تکراری بود و پایانبندی کاملاً قابل حدس، من فیلم رو دوست داشتم. من این جور فیلمها رو دقیقاً به این خاطر که تقریباً همه چیش رو میدونم و از همون اول میدونم که رومنس خیلی غمگینه نگاه میکنم. بازیها رو هم بسیار دوست داشتم: به ترتیب استلا، پو، ویل و باربارا. اون سکانس آخر بین ویل و استلا که ویل چراغها رو به استلا نشون داد و دستاشون رو از پشت شیشه روی هم گذاشتن و بعد استلا چشمهاش رو بست و بعد ویل نبود هم عمیقاً بغض کردم و یه کوچولو اشکی هم شدم.
۲۰۱۹۱۴۱۰۰۱: میدونی بهترین چیزی که دوتا اینتراورت میتونن تجربه کنن چیه؟ اینه که گپ بین میزان اینتراورت بودنشون در حدی باشه که اونی که کمتر اینتراورته کاتالیزور بشه و بعد بندازه هردوشون رو توی یک لوپ سازنده.
۲۰۱۲۱۴۱۰۰۱: بعضی وقتها که دوباره یادم میاوفته فلان چیزها پیورلی دیدریمینگند، واقعاً ناراحت میشم. خیلیهاشون میتونستند دیدریمینگ نباشن یا حداقل میتونستم نسبت به دیدرمینیگ این قدر بدبین نباشم. قسمتی از دلیل این بدبینی خودمم. قسمتیش ذات این دنیاست، قسمت دیگهایش اوضاعی که بهش مبتلا هستیم، قسمت قابل توجهیش بقیه و در نهایت قسمتی هم بایاس تجربههای بد پیشین. البته این آخری رو خودم یکم زیادی بزرگ کردم و بهش ناخودآگاه وزن زیادی میدم.
۲۰۰۶۱۴۱۰۰۱: غمگینم. کلاً خیلی غمگینه که غم تا این حد احساس فراگیریه و خیلی دلیل قویای هم برای به وجود اومدن لزوماً نمیخواد.
۱۳۰۸۱۴۱۰۰۱: من از آدمهایی که بقیه رو مسخره میکنند یا وقتی کسی داره حرف میزنه کلی از مدل حرفزدنش ایراد میگیرن و دائماً اینتراپتش میکنن واقعاً بدم میاد. این کار از نظر من در هر حالتی زشته. خیلی از اون ایرادها صرفاً به این خاطره که وقتی داری حرف میزنی همزمان باید چندین کار رو بکنی. کارهایی مثلن: فکر کردن به اینکه چند ثانیه یا دقیقه بعد چجوری میخوای ادامه بدی، گشتن برای لغت، فکر کردن به نحوۀ بیان خوب، به مثالها و آنالوژیهای خوب در حین صحبت فکر کردن، ارتباط چشمی برقرار کردن با سایرین، زبان بدن و … که البته اکثرش به صورت ناخودآگاه صورت میگیره وگرنه صحبتکردن به مراتب دشوارتر میبود. با این حال، از بین این دستۀ مسخرهکنندگان یه عده هستند که خودشون هم کلی ایراد دارند موقع حرف زدن و یا لهجه مزخرفی دارند، کار اینا باز به مراتب زشتتره. فقط نمیفهمند که ما مثل خودشون به رویشون نمیآریم.
۱۲۲۰۱۴۱۰۰۱: که ما حالمون بده، حالمون بده، حالمون بده
احوالمون بده، اقبالمون بده، حالمون بده
[از متن آهنگ شاعر همیشه با کلت، گروه دوباره]
۲۲۴۲۱۳۱۰۰۱: I think that most of the time, I know what I want, but I don’t really know how to get it:)) You may say: “Everybody is somehow the same”, but I think most people don’t even know the answer to the first question.
۱۱۵۴۱۲۱۰۰۱: I envied Kate in “Don’t Lookup” movie because of her relationship with her supervisor, Dr. Mindy. It was so cool!
۱۷۳۹۱۱۱۰۰۱: راستش من ایمان دارم که میشه. البته کمی نسبت به ظرف زمانیش مرددم و نمیتونم با قطعیت بگم که چه مدتی طول میکشه. با این حال اگه بگن فقط یک آرزو برای ۲۰۲۳ بکن، آرزوم همونه.
۱۵۳۰۱۱۱۰۰۱: گیرم که تنهایی من از هرچی مرزه رد بشه، جمع گلولهخورده رو چجور میشه ول کنم؟
[از متن آهنگ سفرناک، گروه دوباره]
۰۰۲۵۱۰۱۰۰۱: رو آخرین دیوار این کشور نوشتم،
من وقت کم دارم واسه بوسیدن تو.
تو وقت کم داری واسه بوسیدن من.
رو آخرین دیوار این کشور نوشتم،
ما عمرمون کوتاهه مثل خندهی تو.
از تیسفون تا سیستان جنگه، دل خونه، دل تنگه.
[از متن آهنگ بلندم کن، گروه دوباره]
۲۱۵۷۰۹۱۰۰۱: Oh, man! I just remembered some moments in my bachelor’s related to the messages I shared in a telegram group. Although they were interesting and different (maybe just to some extent and maybe just from mine and a few people’s perspectives), I’m ashamed of myself. I was just playing wrong in the wrong field. I think there is almost no right field for such a play.
۲۱۳۳۰۹۱۰۰۱: من واقعاً دوست دارم با دوستام اینا دیگه فارسی صحبت نکنم و کلاً سوئیچ کنیم به انگلیسی.
۱۶۲۲۰۹۱۰۰۱: دانشگاه رو اونقدر امنیتی کردن که الان دیدم یه سری بچهها که یه درسی رو در دانشکدۀ غیر دانشکدۀ خودشون (درون دانشگاهی) برداشته بودن، پشت در موندن و حراست دانشکده راهشون نمیده.
پینوشت: الان دیدم از ۱۰ دی، شریف به دانشجوهای کارشناسی اجازه میده فقط تا ساعت ۱۸ تو دانشگاه بمونن!
۱۶۰۰۰۹۱۰۰۱: دوست را زیر باران باید دید. عشق را زیر باران باید جست.
[از متن آهنگ زیر باران]
۱۵۵۸۰۹۱۰۰۱: هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است.
[از متن آهنگ زیر باران]
۱۵۵۰۰۸۱۰۰۱: What I’m thinking about right now can be described as innocent fantasies!
۲۲۱۸۰۵۱۰۰۱: پلهایی که یک شب، پشت سرت شکست.
[از متن آهنگ روز سرد]
۱۰۳۴۰۵۱۰۰۱: آنچنان بر ما به نان و آب، اینجا تنگ سالی شد
که کسی در فکر آوازی نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد،
شوق پروازی نخواهد بود.
[کمترین تحریری از یک آرزو، دکتر شقیعی کدکنی]
۲۲۳۶۰۳۱۰۰۱: غمگین و خشمگینم. با این حال باید بگم که امیدوارم. حتی میتونم بگم که هیچ وقت تا این حد امیدوارم نبودهام!
۱۴۵۰۰۳۱۰۰۱: تایتانیک در حال غرق شدنه و همزمان نوازندگان دارند روی عرشه مینوازند. چه سکانس آشنایی.
آذر ۱۴۰۱
۱۷۳۹۳۰۰۹۰۱: یه ماوسی دارم که ماوس خیلی خوبیه ولی برای دستم کوچیکه و دستم نقطۀ اتکای خوبی هنگام کار باهاش نداشت. گفتم میرم یه ماوس بزرگ میخرم ولی باز رفتم اونقدر بزرگ خریدم که دستم خیلی عرق میکنه هنگام کار باهاش و بزرگیش اذیتکننده است. توی ذهنم همیشه “بایاسِ تجربۀ منفی” خیلی پررنگه و این که اونقدر هراسونمون میکنه که به جای یکم مناسبتر کردن یه چیز و رفتن یکم اونرتر طیف، سعی کنیم خیلی اکستریملی بریم دنبال مخالفش. یادم باشه مفصل در موردش بنویسم.
۱۵۱۳۲۸۰۹۰۱: کتاب “سکوت و پیادهروی در زمانۀ هیاهو” همدم آخر شبهامه. من البته نوشتار “پیادهروی” رو از نوشتار “سکوت” بیشتر دوست دارم. ارلینگ کاگه آدم خیلی عمیقیه. بین سطورِ کتابش عمدتاً برام فرصت فکر کردن و مرور گذشته به وجود میاد و باعث میشه منم یه چیزهایی بنویسم.
۱۵۱۱۲۸۰۹۰۱: حدود سه سال پیش در پاسخ به سوال چی غمگینتون میکنه نوشتم: برای همۀ بالقوههایی که بالفعل نمیشن از تهِ وجودم غمگین میشم. پریشب که داشتم حدود یک ساعت راه میرفتم داشتم به همۀ این بالقوههای نزدیکنشده به بالفعلشدن فکر میکردم و غم وجودم رو فرا گرفته بود.
۱۵۰۹۲۸۰۹۰۱: من! من که تسلیم تو بودم.
[از متن آهنگ سرنوشت]
۲۲۱۷۲۶۰۹۰۱: I really do not know how to solve these two problems. I’ve tried hard (or at least I think I did), but they seem somehow unsolvable. Meanwhile, I was so sad while explaining them to my friend tonight.
۲۲۱۶۲۶۰۹۰۱: به نظرم یکی از بدترین چیزها اینه که آدم نسبت به خودش احساس ترحم داشته باشه.
۱۸۵۹۲۵۰۹۰۱: دیرست، گالیا! دیرست.
[از یکی از شعرهای سایه]
۱۱۰۹۲۵۰۹۰۱: حالم خیلی بده، بیحوصلهام، مثل بیشتر وقتها توان تمرکز کردن ندارم و دلتنگ هم هستم. به جز این، آفتابی بودن هوا توی اواخر پاییز و زمستون، اونم در روز جمعه، خیلی وایب روزهای مشابه و غمگینِ چند سال پیش رو میده. اومدم نق بزنم که ناهار درست کردن رو هم برنمیتابم که به نظرم یه خوبی ناهار درست کردن اینه که مثل اون روزها نمیرم الویه بخرم :))
۱۲۱۷۲۴۰۹۰۱: یکم ناراحتم دوباره.
۲۳۴۴۲۳۰۹۰۱: I can’t really understand women who do not share their ages and find this question too personal!
۱۸۳۵۲۳۰۹۰۱: سه چیز هست که از نظر من یکی از افرادِ جمعِ دیشب، در پاسخ من به سوال در مورد فانتزیها، درک درستی ازشون نداشت و برای همین مید فان آو می: ۱- علایق متفاوت افراد ۲- واقعگرایی و فانتزی عجیب غریبی نداشتن باعث نمیشه یه آدم نرمال و تیپیک جامعه باشه، کما اینکه نرمال و تیپیک بودن هم دلیلی بر واقعگرا بودن نیست. ۳- تلاش زیاد و غیرقابل درک برای جدا کردن خودش از دستهای که نرمال و تیپیک محسوب میشن در صورتی که به نظرم جز قلیلی، همهمون به یک معنایی عضو این دسته هستیم کما اینکه اون قلیل هم در معناهایی تیپیک و نرمال محسوب میشن.
۱۸۳۲۲۳۰۹۰۱: استاد کلاس پنلمون گفت که بعد این همه مدت تدریس این جزوه در کلاس، تو و علی باعث شدید که این جزوهای که طراحی کردم کافی نباشه. واقعاً دوست داشتم این تعریف رو و بهم حس خوبی داد.
۲۲۴۳۲۳۰۹۰۱: من و تو اگه ما بشیم، بیکرانیم.
[از متن یکی از آهنگهای توماج]
۲۱۲۴۲۱۰۹۰۱: من دلم تقریباً همیشه برای پلیتکنیک تنگه.
۱۶۵۳۲۰۰۹۰۱: کمی ناراحت.
۲۲۴۶۱۹۰۹۰۱: برای حسرت یک زندگی معمولی!
[از متن آهنگ برای]
۲۲۳۰۱۷۰۹۰۱: امروز “آ” در جواب سوالِ “اگه صبح پا میشدی و میدیدی یه قابلیتی رو کسب کردی، دوست داشتی اون قابلیت چی باشه؟” گفت که دوست داره میتونست هروقت که میخواست احساساتش رو خاموش کنه. آی لایکد ایت.
۲۲۲۳۱۷۰۹۰۱: من بیشتر دهههشتادیهایی که باهاشون در ارتباطم رو واقعاً دوست دارم و خوشم میاد از حرف زدن باهشون و گوش کردن بهشون. با اینکه بین ۴ تا ۸ سال باهم اختلاف داریم ولی باید بگم که خیلی خوشفکرند. خیلی شجاعند. من راستش به آیندۀ ایران امیدوارم. هرچند میدونم طول میکشه.
۲۲۲۱۱۷۰۹۰۱: در راستای نوشتۀ پایین و از متمم:
گاهی اوقات، کامنتها و نوشتههای برخی دوستان با سهنقطه به پایان میرسد. هر چه متن را میخوانیم میبینیم که بحث آنها نیمهکاره رها شده یا استدلالی دارند که بخشی از آن را مطرح کردهاند و سپس آن را با سهنقطه متوقف کردهاند. در این حالت تنها چند سناریو قابل تصور است: ۱-نویسنده در میانهی نوشتن، فوت کرده ۲-وسط نوشتن کسی صدایشان کرده ۳-استدلالشان به نیمه رسیده و خودشان فهمیدهاند که نمیتوانند آن را جمع کنند و به سرانجام برسانند ۴-فکر میکنند بحث بدیهی است و نیاز به توضیح بیشتر ندارد (پس چرا از اول آن را مطرح کردند؟).
۱۲۱۸۱۷۰۹۰۱: یکی از ایموجیهایی که بیشتر اوقات ازش بدم میاد ایموجیِ “:)” هست. خیلی وقتها حس میکنم که آدمها وقتی تهی از استدلال میشن ازش استفاده میکنن. گاهی هم وقتی فکر میکنن دارن حرف بدیهی میزنن ولی میخوان بگن که تو نمیفهمی! به طور کلی ایموجی غیرقابل درکیه برام. بدتر از اون، اینایی اند که آخر جملههاشون سه نقطه یا چند نقطه میذارن. مثلاً با این هدف که پایان جملههاشون بازه یا تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل. البته باید بگم حالا که این همه نق زدم، شما هم حتماً راجع به زیاد استفاده کردن من از “:))” نق بزنید ;). البته واقعاً سعی میکنم خیلی کم ازش استفاده کنم.
۱۹۳۴۱۵۰۹۰۱: فیلمِ “drive my car” رو در مجموع دوست داشتم.
۱۹۲۶۱۵۰۹۰۱: به نظرم یکی از اتفاقاتی که با افزایش سن رخ میده غلبه کردنِ عقل بر احساساته یا حداقل به احتمال زیادی جنبۀ عقلانی تصمیماتمون پررنگتر میشه. هرچند یه سری آدمها چنین چیزی رو نکوهش میکنند (من جمله منِ سابق!) ولی الان به نظرم اتفاق مبارکیه.
۱۹۲۵۱۵۰۹۰۱: تا آستانِ کویت من پا نهاده بودم
دستم به حلقهی در، دل با تو داده بودم
دست و دلم که دیدی، پایم چرا بریدی؟
۲۲۲۳۰۸۰۹۰۱: من واقعاً از نوشتههای دکتر رنانی لذت میبرم. امید خیلی خوبی همیشه بهم میده. امیدی که واقعیه و نه کور.
۲۱۳۰۰۸۰۹۰۱: یکی از چیزهایی که خیلی پررنگه توی ذهنم، تفاوت باختن و مایندست بازنده داشتنه. این یکی از معیارهاییه که سریع چک میکنم برای خودم و مادامی که حس میکنم مایندستم توی فلان مسئله مشکلی نداره، احساس بدم نسبت به باختم واقعاً بهبود پیدا میکنه.
۰۰۰۷۰۸۰۹۰۱: تو بگو “دلیار” تو کیست؟
[آهنگ دلیار]
۱۶۴۶۰۵۰۹۰۱: به دوستم داشتم پریشب میگفتم که دوست دارم فلان چیز دروتختهای جور بشه. بهم گفت چرا مسئولیت اعمالت رو خودت برعهده نمیگیری و خودت تلاش و امتحان نمیکنی ببینی میشه یا نه؟ در جواب مسئولیتناپذیری رو انکار کردم و گفتم صرفاً چون اونقدر برام مهم نیست خودم اقدام نمیکنم و دوست دارم خود به خود جور بشه. بعداً که فکر کردم دیدم به نظرم جواب نسبتاً نادرستی دادم. اگه آدم یه چیزی براش مهم نباشه خب احتمالاً دروتختهای جور شدنش هم براش نباید اونقدر مهم باشه. البته از این منظر که ممکنه نتیجهی یه چیز با میزان انرژیای که باید برای رسیدن بهش بذاری همخونی نداشته باشه و نیرزه، شاید حرفم بیراه هم نباشه. همچنین حرف دوستم در مورد مسئولیتپذیری هم ممکنه درست بوده باشه ولی خب حدس میزنم یه مدل متفاوتتری از چیزی که الان تو ذهنمه، دوستم در ذهن داشت.
۱۵۳۹۰۵۰۹۰۱: Most of the dramas we experience in a relationship are not inherently dramas. Most of them are just normal things that a person in that relationship made a drama out of them. The second sentence, unlike the first sentence, reminds our responsibilities implicitly. I think it’s important to be aware of what we say and be responsible for our actions.
۲۲۴۵۰۴۰۹۰۱: Rumination is somehow inevitable, and our ancestors did that too. In fact, bad happenings remain much stronger in our minds, and we ruminate to survive. However, this phenomenon may deprive us of experiencing the moment. So, I usually try to do something not to let myself ruminate. As it is somehow tricky, I feel proud of myself in those cases :)) To make it short, I just said this introduction to mention that three nights ago, I did something because of that, and now I’m really proud of myself!
۲۳۵۲۰۲۰۹۰۱: آهنگهای بیکلام کانال سید رو گذاشته بودم روی شافل و فکر میکردم. توأم با غمگینی و تنهایی. با این حال بدم نمیاد دیگه از این جور احساسات. پذیرفتمشون. حتی در آغوش گرفتمشون.
۱۴۰۲۰۲۰۹۰۱: این نوشتهی شعبانعلی دربارهی ذهنهای ضعیف و درک غیردموکراتیک از سیاست که در اون به نقد مدل ذهنی امثال زیدآبادیها، فاضلیها و … پرداخته، خیلی نوشتهی خوب و خوندنیایه. اون آخرش که به نامهی سروش به زیدآبادی میپردازه هم همینطور.
۲۳۳۶۰۱۰۹۰۱: تو لینکدین امروز یه نفری رو دیدم که چند سال از من بزرگتره ولی بک گراند تحصیلیمون تا ارشد، تقریبن باهم مو نمیزنه و شگفزده شدم. مدارس و دانشگاهها یکسان، ماینور یکسان، استاد راهنماهای یکسان در تمامی مقاطع و معدلهای تقریباً یکسان. البته استاد دکتریش فعلاً پوزیشن خالی نداره که این شباهت ادامه پیدا کنه :))
۲۳۳۴۰۱۰۹۰۱: دلم گاهی برای دوران لیسانس خیلی تنگ میشه.
۲۳۳۱۰۱۰۹۰۱: به نظرم فروتنی در هنگامی که به جایی رسیدی بیشتر ارزشه. اکثر آدمها اون موقع کمتر فروتن میشن یا هم که کلا فروتنی نات اویلبل میشه.
۱۹۲۷۰۱۰۹۰۱: زندگی روی از این غمکده گردانیده است.
آبان ۱۴۰۱
۲۲۴۰۲۸۰۸۰۱: امروز توی اینستاگرام تدینی دیدم که نقش شادیهای گذرای فوتبال برای یک جامعۀ بیچاره رو به نقش مواد مخدر تشبیه کرده بود و به نظرم خیلی تشبیه درستی بود. یکی از چیزایی که دیگه برام هیچ اهمیتی توی این روزا نداره فوتباله.
۱۷۴۱۲۸۰۸۰۱: واقعاً نمیدونم باید چه کار کنم.
۱۱۱۰۲۵۰۸۰۱: این کرونای لعنتی جون نزدیکامون رو گرفت، زندگیهای شخصی، برنامهها و آیندههامون رو نابود کرد و خلاصه برای “ما” تباهی بود ولی برای “آنها” سود و منفعت و به عمرشون حداقل دو سه سال اضافه کرد!
۱۱۰۹۲۵۰۸۰۱: این آهنگ نگارینای شجریان خیلی غمگینم میکنه هروقت گوشش میکنم.
۱۵۱۲۲۳۰۸۰۱: حالا درسته که دنبال کردن نسیم طالب دیگه برام جالب نیست و عمدتاً ادبیاتشم دوست ندارم و از نظر من اورریتده ولی واقعاً نظراتش دربارۀ اقتصاددانا خیلی بامزه است از نظر من. من تو ذهنم یه سری آدم دیگه که ته اسمشون “دان”/”شناس” داره رو به صورت مشابه توصیف میکنم.
۲۱۴۳۲۲۰۸۰۱: انتظار بیجا داشتن و بازخواست کردن واقعاً آزاردهنده است.
۲۱۴۰۲۲۰۸۰۱: میخوام یه کاری انجام بدم که از نظرم انجامش نسبتاً غیرحرفهایه ولی در عین حال، غیرحرفهای به نظر نرسم. در نگاه اول شاید تناقض به نظر برسه ولی این طور نیست.
۱۹۰۴۲۱۰۸۰۱: این جملۀ “وقتی بدونیم چه چیزهایی رو نمیخوایم و کنارشون بذاریم، چیزهایی که میخوایم هم خودشون رو نشون میدن” جملۀ درستیه و به نظرم آدمهای مختلف به شکلهای مختلفی بیانش کردن. من به طور خاص اولین بار از شعبانعلی یه چیزی توی این مایهها شنیده بودم. با این حال حس میکنم “تجربه”هایی از این جنس که کمک کنند بفهمیم چه چیزی رو نمیخوایم تا یه ترشهلدی نهایتاً خوبه. از یه جایی به بعد به نظر من گمراهکننده میشند یا هم که تمام توانمون رو میگیرند. یعنی خیلی نباید آدم لفتش بده برای این که بفهمه چه چیزی میخواد اونم از طریق چیزهایی نمیخواد. حس میکنم یه جوری شد و درست نتونستم چیزی که تو ذهنم هست رو بیان کنم. البته دلیلش این بود که مصداقش زیادی شخصی بود و غیرقابل بیان.
۱۹۰۰۲۱۰۸۰۱: چقدر این کامنتهایی که دیشب دریافت کردم برام دلگرمی بود و بهم اعتماد به نفس داد. کلی هم خوش گذشت همصحبتی باهاشون. هرچند از قبل هم رو نمیشناختیم. کاش منم بهتر و بیشتر فیدبک خوب بدم به بقیه. حس میکنم عمدۀ فیدبکهام برای آدمهای صمیمیتر زندگیمه، شاید به خاطر درونگرایی. با این حال میخوام تمام تلاشم رو بکنم که دایرۀ فیدبکِ خوب دادنم خیلی خیلی وسیع بشه.
۱۸۵۵۲۱۰۸۰۱: ولی وقتی میشینم پای تجربههای دوستهام و اونها رو با تجربههای مشابه خودم مقایسه میکنم تنها کامنتی که تو ذهنم میاد هولی شته! :)) در واقع، وقتی از بالاتر نگاه میکنم، این احساس بهم دست میده که توی این دو/سه سال اخیر، چقدر خودم رو درگیر چیزهای چرتوپرت، الکی و بیثمر کرده بودم. واقعاً خوشحالم تا حد خوبی گذر کردم. به طور کلی آگاهیای که بعد یه تجربۀ دوستنداشتنی به دست میاد خیلی چیز ارزشمندیه، هرچند پیش از به دست اومدن، هزینهها و تلخیهایی رو یحتمل بهمون تحمیل میکنه.
۱۸۵۲۲۱۰۸۰۱: امروز خیلی خوش گذشت. اکیپ خوبی بود و دوستش داشتم. مهمتر از همه اینکه “راه رفتن و حرف زدن” یا “نشستن و غذا خوردن و گپ زدن” با آدمها رو بیاندازه دوست دارم.
۱۷۴۵۲۱۰۸۰۱: چقدر من این بیت از شعر “همزاد” سایه رو دوست دارم که میگه: “هنوز صبر من به قامتِ بلندِ آرزوست.” تشبیه فوقالعاده زیباییه. خود شعر هم بینظیره.
۲۲۲۶۱۹۰۸۰۱: آخ که چقدر کامنتی که امروز دریافت کردم حس خوبی داد. فقط چون یهویی بود درخور به نظرم ریاکت نکردم. فقط یه تشکر خالی کردم متاسفانه. کلاً حس میکنم خیلی ادبیاتم فقیره تو این زمینهها.
۲۳۳۴۱۷۰۸۰۱: ولی کی فکرش رو میکرد یه روز ریچارد داوکینز این قدر در مورد اوضاع ایران curious باشه.
۲۰۱۵۱۷۰۸۰۱: چقدر من این دکتر شریفی زارچی و در وهلۀ بعد دکتر اجتهادی رو دوست دارم.
۱۳۰۵۱۶۰۸۰۱: یه چیز جالبی که در مورد دیکتاتوریها وجود داره اینه که نه تنها از زندۀ آدما که حتی از مردهشون هم میترسن!
۱۱۳۵۱۶۰۸۰۱: من روی گوشیم دیگه هیچ VPN ای کار نمیکنه. چند روز پیش دیدم باید ۴۰-۵۰ دقیقه در مترو باشم، گفتم اشکال نداره VPN ندارم. اصلاً میشینم ایمیلهام رو چک میکنم و دستهبندیشون کنم. منتها نتونستم حتی اپ جیمیلم رو آپدیت کنم و گویا قفط با VPN کانکت میشد!
۱۴۲۹۱۳۰۸۰۱: بایوی تلگرام سید رو خیلی دوست دارم که میگه: از کوتهی ماست که دیوار بلند است!
۲۳۱۲۱۲۰۸۰۱: توماچ اضطراب!
۲۱۱۲۱۲۰۸۰۱: چقدر فرق هست بین جملۀ “تو به من احساس تنهایی (یا احساس گناه یا هر احساس دیگهای) دادی” و جملۀ “از فلان رفتارت احساس تنهایی (یا احساس گناه یا هر احساس دیگهای) کردم”. تفاوتش توی اینه که توی جملۀ اول، انکار مسئولیت نهفته است و توی دومی بیان میکنیم که خودمون مسئول احساساتمون هستیم. واقعاً این کتاب مارشال روزنبرگ خوندنیه.
۲۱۰۵۱۱۰۸۰۱: آخ که چقدر احساس خسران میکنم نسبت به یک موضوع مربوط به چند سال پیش. حقا که دنیل پینک درست میگفت که شدیدترین regret هامون اونایی اند که از بیعملی ناشی میشوند.
۲۲۰۳۱۰۰۸۰۱: یعنی میشه یکم در و تخته جور بشه برای اون چیزی که الان تو ذهنمه؟ البته ماجرا اونقدر دروتختهای نیست بلکه بیشتر نیازمند عمله ولی حداقل برای من یکم سخته.
۲۲۰۱۱۰۰۸۰۱: اونقدر که فکر میکردم جمعشون بهم حال نداد و برام جذاب نبود. در واقع اصلاً نتونستم blend in بشم تو جمشون. ولی پسر! طرف چقدررر خوب بریتیش صحبت میکرد. حقیقتاً کیف کردم.
۲۱۵۸۱۰۰۸۰۱: چه شام غمگین و سردی (به دو معنا) بود امشب. یکی از غمگینترین شامهایی که تا حالا توی عمرم خورده بودم. خیلی زیاد احساس تنهایی بهم دست داد. خیلی! مثل اون ظهری بود که از سر کارم رفتم هایدا ساندویچ بخورم و برگردم.
۱۳۰۱۰۹۰۸۰۱: امروز وقتی با مترو برمیگشتم خونه، داشتم به چندتا از حسرتهام فکر میکردم. داشتم فکر میکردم بعضی از اون حسرتها رو اگه الان حتی با کیفیت چندین برابر نسبت به انتظار پیشینم تجربه کنم، بازم برام رضایتبخش نیست. ناراحتکننده است.
۲۲۳۷۰۷۰۸۰۱: چند وقت پیش نشستم چند فصل اول کتاب تلخوشیرین خانوم کین رو خوندم. به نظرم خیلی اغراقآمیز اومد حرفهاش. الان به اون معنی چنین نظری ندارم و بعضاً تا حدی میپسندمشون. همچنان البته یه روکش اغراقآمیزی داره.
۲۲۳۳۰۷۰۸۰۱: [اسپویلر الرت] نشستم این فیلم sweet and sour رو دیدم. چقدر زیبا چالشهای یک رابطۀ لانگدیستنس رو به تصویر کشیده بود. رابطهی لانگدیستنس واقعاً چیز وحشتناکیه. سکانس آخرشم واقعاً خوب بود. قشنگ یه تصور دیگهای از فیلم داشتم و نشستم دوباره از اولش مرور کردم با سکانس آخر. حقیقتاً رومنسهای کرهای معاصر مورد پسندمند.
۲۲۲۹۰۶۰۸۰۱: ممکنه جلسۀ هفتم رو هم نتونم برم. به قول سید (که این کلاس رو نداره): من این کلاسه رو الان بیشتر از تو نرفته باشم کمتر نرفتم :))
۱۴۰۷۰۳۰۸۰۱: بعد از سالها یه کلاس زبان ثبتنام کردم. جلسۀ اول رو که به خاطر هنوز ثبتنام نکردن از دست دادم، دو جلسه رو برای یه سفر چند روزه و دو جلسۀ بعدش رو هم به خاطر آنفولانزا. از ۶ جلسۀ ممکن، ۵ تاش رو نتونستم برم. سو کول.
۲۲۲۴۰۶۰۸۰۱: وقتی چند قدم اول رو خوب برمیداری، شروع میکنی به خیالبافی. روزها، ماهها و حتی سالهای پیشرو را توی خیالت تجسم میکنی. وقتی چند قدم بعدی، آنطور که انتظار داشتی برداشته نمیشود، فقط همان چند قدم نیست که خراب شده. همۀ روزها، ماهها و حتی سالهای پیش رو که تا همین دیروز، پیشِ چشمت بودند نیز خراب میشوند.
۱۶۱۸۰۶۰۸۰۱: [اسپویلر الرت] این فیلم Tune in for Love چقدر غمگین بود. سر اون سکانس ما قبل آخرش قلبم از جا در اومد اصن. رومنسهای کرهای به نظرم خیلی قشنگن در کل.
۲۰۳۶۰۴۰۸۰۱: حس میکنم دیگه کشش و توان ندارم. دلم میخواد ساعتها گریه کنم نسبت به اونچه بر ما گذشت و داره میگذره. نمیدونم با این حجم از خشم و ناراحتی باید چه کار کنم.
۱۴۱۵۰۳۰۸۰۱: توی این گیرودار، آنفولانزا گرفتن (اونم به این شدیدی) دیگه چی بود؟
۱۴۱۲۰۳۰۸۰۱: کاش الان تهران بودم و هر روزِ خدا میرفتم سر سفرهای که بچهها جلوی سلف میاندازن و “باهم” ناهار میخوردیم.
۱۴۰۹۰۳۰۸۰۱: تو قاصدکی دور از باد.
۱۴۰۷۰۳۰۸۰۱: بعد از سالها یه کلاس زبان ثبتنام کردم. جلسۀ اول رو که به خاطر هنوز ثبتنام نکردن از دست دادم، دو جلسه رو برای یه سفر چند روزه و دو جلسۀ بعدش رو هم به خاطر آنفولانزا. از ۶ جلسۀ ممکن، ۵ تاش رو نتونستم برم. سو کول.
۱۱۴۳۰۳۰۸۰۱: واقعن دوست داشتن و دوست داشته شدن جز ارزشمندترین داشتههای یک فرده و به او کمک میکنه بتونه سختیها رو دووم بیاره. اگه توی این چند وقت از چنین موهبتی بهرهمند بودین، خوش به حالتون. به علاوه اینکه، لطفن قدرش رو بدونین و مراقب این موهبت باشین. الکی و سر چیزای چرتوپرت دریغش نکنید از خودتون.
۱۱۴۲۰۳۰۸۰۱: وقتایی که از هیچ، یه مشکل بزرگ یا سوتفاهم درست میشه و منم توی اون پروسه نقش دارم، احساس خیلی بدی بهم دست میده.
مهر ۱۴۰۱
۱۴۱۸۲۹۰۷۰۱: روزهای خیلی سختی گذشت و روزهای خیلی سختتری پیش روست.
۲۳۲۵۱۹۰۷۰۱: من فکر میکنم فیدبک خوب دادن هم خیلی مهمه. در این حد که الان وقتی یه کار خیلی خوبی از آدمای نزدیک یا دوستام میبینم و بهشون فیدبک نمیدم، این احساس بهم دست میده که دارم بهشون ظلم میکنم. خودم دیدم که چقدر وقتی یه کاری از نظرم درسته ولی فیدبک خوبی نمیگیرم یا اصلاً هیچ فیدبکی نمیگیرم، تأثیر منفی میذاره روم. سید رو از این نظر که همیشهی خدا برای یک کار درست و خوب از نظرش، فیدبک خوب میده خیلی دوست دارم. محمد هم رو همینطور و خیلی زیاد. میم عزیز رو هم به همین خاطر و روحیۀ خوب و امیدی که همیشه میداد و هنوزم توی اندک ارتباطمون بهم میده. کاش منم براشون فیدبکدهندهی خوبِ خوبی باشم.
۲۱۴۸۱۷۰۷۰۱: کاش آدم “قاطع”تری باشم و بهتر توی زندگیم “نه” بگم. امیدوارم در ادامه این مهم رو توی زندگیم جامۀ عمل بپوشانم.
۲۱۴۷۱۷۰۷۰۱: چی فکر میکردم، چی شد! توی تمامی زمینهها.
۲۱۴۶۱۷۰۷۰۱: متأسفانه حتی یک دونه کلاس حضوری نداشتم توی این دوسال.
۰۹۴۸۱۵۰۷۰۱: بعضی کارها بهم احساس بازنده بودن میده. باید ازشون اجتناب کنم.
۲۲۱۷۰۶۰۷۰۱: این ضربالمثل چقدر درسته که میگه: درد، رنج و بیماری (یا تقریباً هرچیز بدی) به خروار میاد و به مثقال میره.
۲۲۰۸۰۶۰۷۰۱: محبوبم! در این روزها نبودی که باهم دردهایمان را به اشتراک بذاریم. که مرهم دردهای یکدیگر باشیم. که در رنجها پشت و پناه هم باشیم. که باهم سوشالمدیا رو بن کنیم. که باهم تحلیل وقایع کنیم. که کم نیاریم. که دستای هم رو بگیریم. که به هم شجاعت بدیم. که وقتای ناامیدی به هم امید بدیم. که برای آیندهمان باهم بجنگیم. نبودی.
۲۲۰۵۰۶۰۷۰۱: چقدر این ویدئوی شروین زیبا بود. بالغ بر بیست بار از صبح تا حالا گوشش کردم و باهاش همخونی کردم و بغض کردم.
۲۲۰۴۰۶۰۷۰۱: طرف نشسته تو دل آمریکا/کانادا/اروپا مردم رو محکوم میکنه که چرا فلان و بیسار نمیکنید، بدون اینکه هزینۀ خاصی حاضر باشه بده. یه مدل دیگهشون هم هست که خارج نشینن و با اسم و آیدی خودشون توئیت نمیکنن ولی از فلان آدم معروف انتظار دارن هزینه بده و محکوم میکنن بقیۀ آدمای ساکن ایران رو. البته بگم من منظورم این نیست که اگر یه نفر با اسم و آیدی خودش توئیت نکنه کار بدیه. مطلقاً نه. ولی اینکه خودش حاضر نیست هیچ هزینۀ خاصی بده ولی “انتظار” داره بقیۀ ساکنِ ایران هزینه بدن برام قابل درک نیست. روزمرۀ زندگی در ایران لیترالی هزینه دادنه.
۲۲۰۱۰۶۰۷۰۱: این جملۀ کامو که میگه “گاهی شیرجههای نرفته کوفتگیهای عجیبی به جا میگذارد” چقدر جملۀ عجیبیه. من هنوز که هنوزه گاهی درد کوفتگیهای دوتا از این شیرجههای نرفته رو حس میکنم!
۲۲۲۴۰۵۰۷۰۱: سه المان از چند ده المان یک زندگی ثمربخش: شرف، شجاعت و صبوری.
۲۲۲۱۰۵۰۷۰۱: ولی خب یه تجربۀ بد بهتر مسیر رو برای آدم مشخص میکنه. به طور خیلی صریح یادآوری میکنه که ما چه چیزهایی در زندگی نمیخواهیم و همچنین تحت تأثیرش هم چیزهایی که در زندگی میخواهیم تا حد خوبی بهتر نمایان میشه.
۲۲۱۸۰۵۰۷۰۱: یه حرفی که از چند روز پیش از گفتوگو با دوستانم تو ذهنمه اینه که یه تجربۀ بد و منفی اونقدر میتونه به زندگی لطمه بزنه که همون تجربه از نوع خوب و مثبتش نمیتونه برای زندگی الهامبخش و مفید باشه.
۲۲۱۸۰۵۰۷۰۱: یه حرفی که از چند روز پیش از گفتوگو با دوستانم تو ذهنمه اینه که یه تجربۀ بد و منفی اونقدر میتونه به زندگی لطمه بزنه که همون تجربه از نوع خوب و مثبتش نمیتونه برای زندگی الهامبخش و مفید باشه.
۲۲۱۶۰۵۰۷۰۱: ولی هر وقت فکر میکنم چقدر دلم میگیره برای اکثر قریب به اتفاقمون و اینکه چه زندگی سختی داشتیم همۀ این سالها و چه رنجی بهمون تحمیل شد. برای چی؟ برای هیچ!
۲۲۰۹۰۵۰۷۰۱: از نظر من توئیتر خیلی فضای متفاوتیه نسبت به بطن جامعه و احساس نادرستی میده از اتفاقاتی که در حال رخ دادنه. از نظر من وزن آدمایی که در حال حاضر ایران نیستن داخلش بیشتره و به نظرم این باعث میشه آدم بعضاً به تحلیل نادرستی از وقایع برسه. نمیدونم بازم. نوسان احساس دارم. البته در هر حالتی یه هزینهی وحشتناکی تحمیل میشه. هزینه دادن یه چیز اجتنابناپذیره این وسط.
۲۱۴۸۰۵۰۷۰۱: نشستم کلیپ مصاحبۀ بچهها توی جشن فارغالتحصیلی سه سال پیشمون رو دیدم. چقدر احساس بدی بهم دست داد از حرفای خودم و چقدر چیزای چرتوپرت و الکیای گفته بودم. داشتم فکر میکردم چرا حرفای آدمیزادی یا حرفایی که مرتبط با دغدغههام باشه یا دستکم حرفای عادیتر و قابل تحملتری نزدم؟ جواب دقیقش رو نمیدونم. به نظر خودم یکی از دلایلش اشتباه فهمیدن این نکته بود که کجا و به چه شکلی باید سنس آو هیومر داشت. در واقع ممکنه خواسته باشم اینجوری آدم کولتری به نظر برسم (شاید با این استدلال که اون موقع کول به نظر رسیدن رو چیز مثبتی میدونستم و نبودش رو زیاد توی خودم احساس میکردم یا شاید فکر میکردم آدمای کول بهتر پذیرفته میشن در گروهها یا بعضاً آدمها بهم برچسب خشک بودن میزدن!). در واقع احساسم الان به اون حرفا اینه که خواستم یکم شوخی کنم تا یه مصاحبۀ باحالی دربیاد ولی در عین حال به شدت بیمزه و تهی از محتوا شده. حتی نسبت به خندههام اون بین هم خیلی احساس منفیای دارم. یکی از دلایل دیگهاش هم اینه که شاید با دوستانی رفتم مصاحبه که اونقدر اشتراک فکری نداشتیم و شاید اگر با یه رفیق صمیمیتر یا تنها میرفتم الان حسم به حرفای اون موقعم مثبتتر میبود. نمیدونم.
الان یادم اومد که مشابهاً دو هفته پیش هم این اتفاق افتاد و دیدم دو سال پیش یه ویدئو مسیج تبریک عید فرستادم که به غایت چندش برانگیز بود یا حتی وقتی چتهای سابقم رو نگاه میکنم هم همین حس بهم دست میده. خیلی جاها شوخیهای بیمزهای کردم یا خندههای بیمحتوایی بروز دادم که نمیفهمم چرا اون قدر خندیدم. کلاً عجیب به نظر میرسه منِ قدیمم.
شهریور ۱۴۰۱
۱۳۵۸۲۹۰۶۰۱: کاش یه فریمورک ذهنی خوب برای تصمیمگیریهام درست کنم. در حال حاضر این حتی باید اولویت اول زندگیم باشه!
۲۱۳۰۲۸۰۶۰۱: امروز عمیقاً و بیش از هر وقت دیگه دلم میخواست هنوز دانشجوی پلیتکنیک باشم و کنار دانشجوهاش.
۲۰۰۰۲۵۰۶۰۱: غمگینم. دلم برای هممون میسوزه. به قول شعبانعلی:
ای خفتگان دقیانوسی! بیرون آمدید. چند سالی شهر را دیدید. نه حرفهایتان خریدار داشت و نه سکههایتان. به غارتان بازگردید. به راستی مادران و پدرانمان بر کدام چراغ جادوی اشتباه دست کشیدند که غولی چون شما از آن برآمد؟
۲۲۴۴۲۴۰۶۰۱: بالقوههای بالفعل نشده من رو واقعاً اذیت میکنه.
۲۲۴۰۲۴۰۶۰۱: این کتاب “قدرت پشیمانی” از دنیل پینک به نظرم جالب میاد. یکمش رو فعلن خوندم وسط یه عالم کار.
۱۹۳۹۲۳۰۶۰۱: من حس میکنم بعد از این همه مدت، بالاخره تا حدی دستم اومده که چی میخوام از زندگی.
۱۴۱۴۲۳۰۶۰۱: پیدا شو چو ماه نو گاهی به خانۀ من/ تا ریزد گل از رخت در آشیانۀ من.
۲۱۱۷۱۹۰۶۰۱: اکثر این فیلمها که پایان خوش دارند به نظرم باعث میشند که پایان خوش پیشفرض ذهنی یه آدم بشه. حالا اون آدم وقتی میاد توی دنیای واقعی همش میگه عه! چرا پایان اکثر چیزا یه جور دیگه میشه؟
۱۵۱۰۱۹۰۶۰۱: خیلی بده. یکم حداقل مطابق انتظار پیش میرفت چیزا خب. چیه این زندگی.
۱۵۰۹۱۹۰۶۰۱: من حوصلهام خیلی اخیراً سر میره.
۱۵۰۶۱۹۰۶۰۱: یه غمی هست که هر وقت که بتونه و از روزمرگیها فاصله میگیری بهت هجوم میاره. اوجش برای من شبها قبل خوابه. بعد ناهار هم همینطور.
۱۶۴۵۱۷۰۶۰۱: اون روز نیما بهم گفت توی ریسرچ و ادامه دادن دانشگاه انگیزهات مثل یه بچهی شونزدهساله است ((: واقعاً حس خوبی بهم داد این جملهاش. چقدر دلم براش تنگ شده بود. هفت سال بود ندیده بودمش.
۱۶۴۱۱۷۰۶۰۱: ولی وقتی ریاستارت میشه یه پروسهای، چقدر سخته دوباره از اول شروع کردنش. حداقل از دور که خیلی سخت و حوصلهسربر به نظر میرسه. آدم میگه کی حال داره دوباره این پروسه رو طی کنه.
۱۶۳۹۱۷۰۶۰۱: چند روز پیش و سر یه ماجرایی فهمیدم چقدر من اون مسیر دیگه رو بیشتر دوست داشتم. دوبار امکان تغییرش رو داشتم. یه دفعهی سوم هم پیش پام بذارید خب ((: البته اشکال نداره حالا. حسرت هم یه بخشی از زندگیه.
۱۶۳۳۱۷۰۶۰۱: حیف.
۱۱۱۷۱۱۰۶۰۱: این بیت مولانا چقدر زیباست:
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش/باز جوید روزگار وصل خویش
۰۰۵۵۰۵۰۶۰۱: دریغ از این شبها. تو تنها من تنها.
۱۲۰۵۰۳۰۶۰۱: سرعت اینترنت وحشتناک پایینه! دیوونه میشه آدم توی این مملکت.
۱۲۰۳۰۳۰۶۰۱: ترقیهای عالم رو به بالاست، من از بالا به پایین میترقم :)) یه معلم ادبیات داشتیم دوم دبیرستان این رو به ما یاد داد.
۰۰۰۱۰۱۰۶۰۱: [اسپویلر الرت] از سکانسهای به یاد ماندنی بروکلین ناین ناین به نظرم یکی پروپوز کردن جیک سر سرقت هالوین بود. یکی بردن شرط بین جیک و امی توسط جیک و اونجا که آجیل میخوردن بود. یکی اونجا که اولین بار جیک و امی هم به صورت واقعی هم رو بوسیدن و نه under cover. دیگه عروسی جیک و امی و اینکه هولت بینشون بود تا vowهاشون رو بهم بگن و در نهایت هم قسمتی که جیک و هولت قرار بود از اون دندونپزشکه اعتراف بگیرند رو هم خیلی دوست داشتم.
۰۰۵۸۰۱۰۶۰۱: [اسپویلر الرت] به نظرم در کل رابطههای بین آدما و بالا-پایینهاش توی بروکلین ناین-ناین خیلی منطقی و خوبه و همینطور نحوۀ دولوپ شدن اون روابط. در این بین مثلاً میشه به رابطه جیک و امی، جیک و بویل، جیک و هولت، امی و هولت، بویل و رزا، کوین و هولت و هیچکاک و اسکالی اشاره کرد. اینا واقعاً رابطههای باحالی بودن. شوخیهای سریال هم هم بعضاً ظریف و زیبا بود. شوخیهای هولت مخصوصاً. هولت واقعاً توی دنیای ایدهآل من یکی از شخصیتهای مورد علاقه من رو داره. دیگه اون عصبانیت تری و اینکه تری خودش رو سوم شخص خطاب میکرد. خانواده بویل هم خیلی بانمک بودن.
۰۰۴۴۰۱۰۶۰۱: [اسپویلر الرت] نه اشتباه فکر میکردم. واقعاً غمگین شدم. بیشتر از همه هم سر مکالمۀ آخر هولت و پرالتا. دوبار اشکی شدم در واقع.
مرداد ۱۴۰۱
۱۹۳۸۲۹۰۵۰۱: البته هنوز فصل هشتم بروکلین ناین-ناین رو ندیدم ولی میدونم وقتی تموم شه ناراحت نمیشم. دلیلش اینه که قراره چندین بار دیگه هم بعداً ببینمش.
۱۹۳۶۲۹۰۵۰۱: آری آن روز چو میرفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمیدانستم
معنی هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
۲۳۰۹۱۵۰۵۰۱: وقتی پشت سر هم میشینم قسمتهای یک سریال رو میبینم یعنی زندگی داره درست و مطابق انتظار پیش نمیره و دارم فرار میکنم از روبرو شدن باهاش.
۰۰۵۵۱۱۰۵۰۱: مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟
۱۶۴۲۰۹۰۵۰۱: نه نمیشه.
۱۶۴۱۰۹۰۵۰۱: واقعاً بروکلین ناین-ناین سیتکام زیباییه. همۀ شخصیتهاش رو تا اینجا دوست داشتم.
۲۱۰۶۰۸۰۵۰۱: میبینم آن شکفتن شادی را. پرواز بلند آدمیزادی را. آن جشن بزرگ روز آزادی را.
۱۸۴۵۰۷۰۵۰۱: یه لحظهای هست که از نظر من بسیار دردناکه و اون لحظهایه که به خودت میای و گپ زیاد بین بالقوهها و بالفعلها رو میبینی.
۱۸۴۰۰۷۰۵۰۱: آدمایی که ترس از قضاوت شدن ندارن رو ستایش میکنم و دوست دارم.
۰۰۱۷۰۶۰۵۰۱: احساس بدی دارم به نقطهای که در آن قرار گرفتم، یه جور احساس عدم تعلق. حس میکنم مدت قابل توجهیه که رها کردم قسمت خوبی از زندگیم رو و چیزایی رو که باید راحت رها میکردم رو رها نکردم. درست اولویتبندی نکردم، درست تصمیم نگرفتم، درست زمان صرف نکردم و یه عالم استرس و اضطراب بیمورد کشیدم. کاش یه دست غیب میاومد کمک. البته اون دست غیب هم دست خودمه که میتونه درست کنه این اوضاع رو.
۲۳۲۰۰۴۰۵۰۱: یاد مهندس کاشی به خیر حقیقتاً. اونجاها که میگفت: بازم باختین که :)) واقعاً اون بهترین آزمایشگاه کارشناسی بود و خیلی کیف داد بهم.
تیر ۱۴۰۱
۰۳۱۹۳۱۰۴۰۱: دلم عروسی میخواد و اینکه توی هر کدومش یه ست پیراهن و کراوات متفاوت بزنم. ولی خب افسوس. حالا عروسی که نیست بماند، محرم و صفر هم داره میاد.
۰۳۰۵۳۱۰۴۰۱: توی نزدیک به یک هفته و یکم بیشتر، نشستم کل سرزمین بادها رو دیدم. واقعاً این سریال از افسانۀ جومونگ زیباتر بود. آهنگاش هم دوست دارم. با اینکه فکر کنم دوبار دیگه (یکبار کامل و یکبار نزدیک به کامل) این سریال رو دیده بودم ولی خب چون مال خیلی قدیم بود، خیلی از جزئیات یادم نبود. حاضرم یه بار دیگه هم ببینمش :))
۰۳۰۰۳۱۰۴۰۱: بعد لیسانس همه چیز انگاری رنگ میبازه و کمتر کیف میده. هر آدمی میره دنبال زندگیش و تو هم مجبوری همین کار رو کنی و این غمانگیزه. بعد فکر میکنی بقیه این احساس رو ندارن که نادرسته بدیهتاً و جهانشموله. شاید شدتش فرق کنه بین آدما. بعد اینکه آدم یه جورِ متفاوتی تنها میشه. دیگه از این به بعدش مشخص نیست ادامۀ مسیر زندگی و مجبور میشی مثل همه بری دنبال زندگیات تو هم. این برای من از ترم نهم شروع شد یا شاید از اوایل ترم هفتم و جدیترش ترم هشتم. توی ترم هفتم و هشتم این حس رو سرکوب کردم و به رسمیت نشناختمش. با این حال، ترم نهم مجبور شدم به رسمیت بشناسمش و الان که ترم چهار ارشدم و بیشتر از دوونیم سال از ترم نه گذشته، هنوز نتونستم باهاش کنار بیام.
۰۱۲۱۲۲۰۴۰۱: من اگه جای اسکوچیچ بودم، خودم استعفا میکردم و یک لحظه هم صبر نمیکردم اینجوری باهام رفتار کنند؛ حتی وقتی بزرگترین تورنومنت فوتبالی دنیا در انتظارمه و ممکنه هیچوقت هم بعداً تجربهاش نکنم به عنوان سرمربی. بعد اینکه دور ایران هم برای همیشه خط میکشیدم. از نظر من بودن توی یک جایگاه بیثبات از اذیتکنندهترین چیزای دنیاست. حالا این جایگاه میخواد یک موقعیت شغلی باشه، رابطه باشه یا هرچی. در واقع بیثبات بودن یه جایگاه باعث میشه آدم نتونه پتانسیلهای بالقوهاش رو بالفعل کنه یا حتی باعث بشه آدم منفعل بشه چون آدم قبل از انجام هر کاری با خودش میگه نکنه این کار باعث بشه موقعیتم در خطر بیفته و خود این انفعال در ادامه باعث در خطر افتادن موقعیت میشه. به علاوه، من فکر میکنم ذات دنیا بیثباتیه. این بیثباتی توی این نقطه از زمین وحشتناکتر از هرجای دیگه است و خب پس شاید ما بیشتر از بقیه به کوچکترین مقداری ثبات نیازمند هم باشیم و شاید خوب باشه هرجا که بشه سعی کنیم یه ثبات نسبی حداقلی رو تامین کنیم. البته که این یه چیز نسبیه و مقدار آستانۀ هرکسی متفاوته.
۲۲۱۴۱۱۰۴۰۱: خیلی خسته ام.
۲۲۳۴۱۰۰۴۰۱: میدونی وقتی دادۀ کافی برای تصمیمگیری نداری و تصمیمت اشتباه از آب درمیاد، حتی اگه هزینۀ زیادی برات داشته باشه، به نظرم جای هیچ سرزنشی نیست. اتفاق ناراحتکننده پافشاری بر تصمیم اشتباهه. در واقع دفعۀ اول یه هزینهای بهت تحمیل میشه ولی چون میخوای کاری کنی که اون هزینه جبران بشه، به پافشاری بر تصمیم قبلیت ادامه میدی و دفعۀ دوم هم همون تصمیم رو میگیری و این چرخۀ معیوب همینطور ادامه پیدا میکنه.
۰۴۳۰۱۱۰۴۰۱: براتون آرزو میکنم آدمای نزدیکتون بهتون اجازه بدن بیحوصله باشین، گند بزنین، توی مود خوبی نباشین. از صمیم قلبم.
۱۶۱۰۰۹۰۴۰۱: ولی یکی از فایدههای دندون عقل کشیدن اینه که شبش نباید مسواک بزنی:))
۱۳۵۵۰۸۰۴۰۱: من از شبکههای اجتماعی و اینکه قرار باشه ارتباط عمیقم بر بستر اونا شکل بگیره متنفرم. البته که اینا چیزای خوبیاند و ارتباطات کم عمق و فوری رو تسهیل میکنن و حتی بعضاً میتونن باعث شکلگیری ارتباطات عمیق هم بشن ولی من حس میکنم در مجموع پتانسیلشون برای خراب کردن ارتباطات عمیق بیشتره.
۰۲۰۸۰۸۰۴۰۱: سال بعد آرزو میکنم سال خیلی خوب و آرومی برام باشه و تولد بعدیم رو در حالیکه همه چیز طبق برنامه پیش رفته و دارم چایی میخورم و به سکوت گوش میدم یا مثلن بیات اصفهان لطفی گذاشتم جشن بگیرم :)) البته این توصیف اون پارتش بود که مربوط به تنهاییِ خودمه. یه پارت دیگهاش هم کاش آدمایی باشن که برام جشن تولد تدارک ببینن. یعنی همیشه دوست داشتم دوستایی داشته باشم که برام تولد بگیرم ولی هیچ وقت این اتفاق نیفتاده :)) البته این چیزا بیشتر برای آدمای برونگرا اتفاق میافته. ما درونگراها رو چه به این کارا :))
۰۲۰۳۰۸۰۴۰۱: آقا ولی یه چیزی که فهمیدم اینه که پترنها و تکرارشون بهمون دروغ نمیگن. هرچقدر هم که سعی کنیم یه جور دیگه تأویلشون کنیم، اونا کار خودشون رو میکنن. تا وقتی که یه چیز رو بنیادی تغییر ندی، پترنها همونان. همون اتفاقا دوباره و چندباره رخ میده. یعنی حرفم همون حرف سادهایه که میگه اگه یه کار رو به همون شکلی که قدیم انجام میدادی، انجام بدی، نتایج یکسانی میگیری.
۰۲۰۱۰۸۰۴۰۱: فردا که روز تولدمه، میریم که دندون بکشیم. باشد که دندانِ بیبرنامگی، دندانِ مبهم بودن اولویتها، دندانِ تنبلی، دندانِ هدر دادن وقت و … رو هم همراهش بکشم. بیمزه بود ولی خب خودم دوستش داشتم :))
۰۱۵۸۰۸۰۴۰۱: ۲۵ سال گذشت. کمی خوشحال، کمی ناراحت، کمی مردد، کمی امیدوار و من اکنون ترکیب همۀ اینها هستم.
۰۱۵۶۰۸۰۴۰۱: ولی من بخوام دو تا توصیه در شب تولدم به خودم بکنم یک اینه که شفاف باشم. به این معنا که خالصانه اون چیزی که توی فکرم میگذره رو بر زبانم جاری کنم. دو اینکه قاطع باشم. به این معنا که راحت “نه” بگم و تغییرش هم ندم.
۰۱۳۹۰۷۰۴۰۱: سوال: آیا ما نمایندۀ کامیونیتیهایی هستیم که در آنها عضویم؟ چه رفتارهای مغایر با هویت آن کامیونیتی مجاز است که از ما سر بزند و به حوزۀ تصمیمات شخصی ما برمیگردد؟ چه رفتارهای مجاز نیست و از نظر اخلاقی نادرست است؟ در واقع منظورم این است که از منظر شخصی (بدون در نظر گرفتن عضویت در اون کامیونیتی) انجام دادن یا ندان اون کارا اخلاقاً مشکلی نداشته باشه ولی به سبب عضویت در اون کامیونیتی، اون کار اخلاقاً نادرست میشه.
۲۰۱۴۰۵۰۴۰۱: امروز داشتم دو تا ایمیل قدیمی که مال اواخر ۲۰۲۰ بود رو میدیدم و یادم اومد که اون روزا چقدر سخت بود و اون دو تا ایمیل چقدر بهم انگیزه دادن توی اون روزای سخت و آشفته. امیدوارم منم بتونم به آدمای نزدیکم، همتیمیهام، همکارام و … تو روزهای سختشون انرژی و انگیزه بدم. اون دوتا ایمیل از جانب استاد راهنمای سابقم برام چنین نقشی داشت.
۲۰۱۲۰۵۰۴۰۱: من حس میکنم از حدودای ۲۰۱۸-۲۰۱۹ که توی فضای ریسرچ قرار گرفتم، کاملاً درک متفاوتی داشتم و این منجر شد بعضاً آدمای اشتباهی رو توی ریسرچ فالو کنم. اگر آدمای درستتری رو فالو میداشتم الان همه چی بهتر بود. درستتر یعنی با متریکهای الانم. حسودیم میشه به اونایی که از اول توی مسیر درست قرار میگیرن و برای اشتباهاتشون توی مسیر هزینۀ کمتری میدند.
۲۰۱۱۰۵۰۴۰۱: ولی من چقدر نوشتههای قدیمی و نسبتاً کوتاه خودم توی اون فروم رو دوست دارم. زیبایند. کلاً حس میکنم جالبتر زندگی میکردم قدیم. این البته چیز بدیه. یحتمل وقتی نوشتههای قدیمی خودت و اون حال و هوای قدیمی رو دوست نداشته باشی بهتره چون یعنی پیشرفت کردی وگرنه معنیش متأسفانه اینه که پیشرفت خاصی نداشتی:))
۱۷۳۹۰۵۰۴۰۱: خیلی سخته.
۰۰۵۳۰۵۰۴۰۱: افسوس که کاش خیلی خیلی بیشتر وقت میذاشتم تو ارشد. هم برای پروژه هم درس پاس کردن. میدونی خوبیِ درس پاس کردن در طول ترمها اینه که سر فرصت جا میافته برات، قشنگ مسأله و تمرین هم حل میکنی. بعد امتحان هم هست و مجبوری تهش حتماً یادبگیری. وقتی خودت این کار رو انجام میدی ممکنه خیلی از این مراحل رو فدا کنی.
۰۰۵۲۰۵۰۴۰۱: آقا ولی این جومونگ واقعاً چه سریال نابی بود. میلیون بار دیدمش ولی همچنان جذابه برام. هر وقت پخش میشه وسوسه میشم و دوباره میببینمش :))
۰۰۵۰۰۵۰۴۰۱: فساد سیستمی؟ از این چیزا نداریم اینجا :))
۰۰۴۹۰۵۰۴۰۱: یه سری جایگاهها هست که افراد قرارگیرنده در اون جایگاهها همیشۀ خدا مطالبهگرند. انگاری هیچ وقت هم برای هیچ چیزی قرار نیست پاسخگو باشند.
۰۰۱۸۰۳۰۴۰۱: من تمام تلاشم رو در روزهای آتی خواهم کرد که وقت بیشتری روی کارام بذارم.
۰۰۱۸۰۳۰۴۰۱: بذار یه حدیث بگم به سبک این راویان حدیث:))
بدترین نوع محدودیتها، خودساختهبودن آنهاست.
۱۴۱۸۰۱۰۴۰۱: اگه تهران بودم حتماً کنسرت همایون شجریان میرفتم. حیف حیف. یه چندتا ویدئو هم دیدم و دوست داشتم آهنگهایی که برای این کنسرت انتخاب کرده و برام جدید هم نسبتاً بودند.
۱۴۱۵۰۱۰۴۰۱: ولی من تغییر رویکرد دادم. یه زمانی بود که قبل از حرف زدن، خیلی وسواسی بودم که تا جایی که ممکنه کلماتم فارسی باشه و وسطشون کلمههای انگلیسی نباشه ولی حقیقت اینه که وقتی حرف زدن و فکر کردن به زبان انگلیسی بیشتر مورد نیازم هست، چرا باید یه فیلتر این جوری بذارم توی ذهنم؟ اصلاً هم بد نیست. حالا چهار نفر هم مسخرهام کنند یا بهم چندتا انگ بزنن. هو کرز؟ :))
البته بگم که سر نوشتن چنین فیلتری رو دارم و به نظرم وجود چنین فیلتری خیلی هم لازم هست.
۲۳۴۵۰۱۰۴۰۱: یکی از چیزایی که خیلی ناراحتم میکنه اینه که آدما کلاً به این خاطر تحصیل میکنن که از این کشور فرار کنند. برام قابل درکه ولی ناراحتم میکنه. فکر نکنم هیچ جای دنیا به اندازۀ ما اتلاف منابع داشته باشند.
۲۳۳۶۰۱۰۴۰۱: واقعاً برام غیرقابل تحمله این همه بار تصمیمگیری. از نظر من رندوم انتخاب کنی و اونو تا ته ادامه بدی، تهش بهتر میشه. در این حد دیگه متنفرم از تحمل بار تصمیمگیری. حالا این ماجرا رو هم بذاریم کنار، به نظرم توی هرچیزی رندوم انتخاب کنی تا تهش ادامه بدی و این همه تردید نکنی، این همه آپتیمایز نکنی، تهش موفقتر میشی.
خرداد ۱۴۰۱
۰۳۱۲۲۸۰۳۰۱: دستور ساخت ۸ فروند هواپیمای مسافربری به نیت امام هشتم. خدا قبول کنه ایشالله!
۰۱۲۴۲۲۰۳۰۱: به نظرم این که آدم بگه نمیشه ایدۀ جدید تو فلان کانتکس به خاطر لیتچر غنی زد مثل این میمونه که بگی به خاطر غنی بودن ادبیات شعر کلاسیک و وجود امثال حافظ و سعدی و مولوی و … دیگه نمیشه شعر جدید گفت. این غلطه ولی اینکه خیلی سخته شعر ارزشمندی سرود خب این تا حد خوبی درسته هرچند نباید اشعار شعرای معاصر که در سبک کلاسیک هستند رو نادیده گرفت و موارد خیلی ارزشمندی هم بینشون هست. با این حال بدیهتاً تعدادشون کمتره. شاید اینجوری بتونم بگم که شعری که هم دارای مفاهیم نو باشه و هم توی همون سبک ماهرانه سروده شده باشه بین نمونههای اخیر خیلی کمتر یا حتی نادره. حالا اپروچ دیگه چیه؟ اینه که شعر نو رو ساختن آدما و بعدش هم شعر سپید و … . حالا حتی میشه مفاهیم قبلی رو بیای توی یه سبک جدید به کار ببری.
۲۳۴۴۲۱۰۳۰۱: خیلی خسته+ناتوان در مدیریت توجه.
۲۲۳۶۱۹۰۳۰۱: اول فصل ۴ کتاب هنر دستیابی نوشتۀ برنارد راث از رابینز یه جملۀ بسیار ساده نقل شده: “اگر کاری را انجام میدهی که قبلاً هم انجام میدادی، همان نتایجی را میگیری که قبلاً هم میگرفتی.” برام جدیداً مثل یک فانوس میمونه.
۱۳۴۵۱۹۰۳۰۱: ولی آدم نباید به خاطر ۱ از ۱۰۰۰، ۹۹۹ رو قربانی رو کنه. برام عجیبه که مغزم این قابلیت رو داره که ۱ رو ۹۹۹ ببینه و ۹۹۹ رو ۱٫
۱۲۴۷۱۹۰۳۰۱: دیشب خواب کلاس عمومی دوران لیسانس میدیدم و تنها قسمتش خوبش این بود که اسماعیل هم همون عمومی رو برداشته بود. با این حال، حقیقتن چه سمی بود اون کلاسهای عمومی دانشگاه.
۰۲۳۴۱۹۰۳۰۱: من فوتبالی نیستم خیلی. یعنی فکر کنم اخیراً دنبال کردن فوتبال برام از جنس اجتناب از کارا و زندگی بوده ولی میخواستم بگم این بیانیۀ نکونام بسیار حرفهای و تصمیمش مبنی بر سرمربی استقلال نشدن از نظر من خیلی کار درست و بهجایی بود: مصداقِ نگرفتن یک تصمیم هیجانی و در نظر گرفتن منافع بلندمدت.
۱۹۰۲۱۸۰۳۰۱: ولی توی مملکتی که هر لحظه ممکنه موشک بخوره تو سرت یا قطارت از ریل خارج بشه یا اتوبوست آتیش بگیره یا ساختمونی که توش نشستی یهو فروبریزه یا همه اموالت رو از بانک بدزدن یا …، به نظرم نیازمند این هستیم که همین لحظههایی که در اون قرار داریم و کنارِ نزدیکترین آدمامونیم رو جاودان کنیم.
۱۸۴۶۱۸۰۳۰۱: به نظرم برای انتخاب زمینه تحقیقاتی و پیدا کردن مساله خوب برای ریسرچ کردن، آدم باید اولش بیاد نگاه کنه که آدم برجستههای رشتهاش در سالهای اخیر چه کارایی کردن، توی چه زمینههایی فعال بودن و چه خروجیهایی داشتند. خب تا اینجاش که بدیهی بود این جمله :)) ولی بعدش یه کاری که خیلی وقتا میتونه اشتباه باشه اینه که سرتو بندازی پایین بری همون زمینههایی که الان هاتن رو کار کنی. به جاش فکر میکنم بهتر باشه آدم چیزهای هات الان و چیزهای هات گذشته رو بررسی کنه و مبتنی بر اون چیزهای هات آینده رو پیشبینی کنه یا به اون سمت حرکت کنه. البته که خیلی سخته به چنین نقطهای رسیدن :)) ولی با این پشتوانه فکری میگم که شاید یه چیزی الان هات باشه ولی تا تو بیای بیسیکهاشو یاد بگیری و تو اون فضا راحت باشی دیگه هات نباشه یا مثلن اون آدم برجستهها به این نتیجه برسن اون تکنولوژی چیز چرتیه و نمیشه توی نسل جدید فلان به کارش برد. بعد چیزی که من فهمیدم اینه که فهمیدن این که یه چیزی چرته خیلی سخته. یعنی باید خیلی رصد کنی تا اینو بفهمی یا حتی وقتی یه سری آدم از یه موضوعی میان بیرون، این خیلی دیر فهمیده میشه اگه باهاشون مستقیماً اینتاچ نباشی و صرفاً خروجی تحقیقاتشون رو رصد کنی. پلاس این که باید مواظب باشی تا ریسرچ تو بیاد جوون بگیره اون فیلد به نقطهای نرسه که دیگه دستاورد داشتن تو اون زمینه نسبت به تلاشش نیرزه. مثلن این جوری نشه کل ایدهها رو ملت بتونن سریع بزنن تا تو بیای کارهای قبلی ها رو بررسی کنی و شروع کنی به تعریف کردن یه مساله خوب و حلش. خیلی باید مراقب باشیم تو این دوتا باتلاق نیفتیم به نظرم.
۰۳۱۴۱۷۰۳۰۱: امروز یه خبر در مورد این بلبشویی که مستر تستر راه انداخته بود توی خبرا دیدم و چیزی که عمیقاً یهو ناراحتم کرد این بود که وزنم داره به این آدم روز به روز نزدیک میشه. یعنی همین الان قویترین انگیزهام تو زندگیه که برم لاغر شوم و از این آدم حتی توی وزنم فاصله بگیرم :))
۱۴۵۵۱۵۰۳۰۱: یکی از چیزهایی که در مورد شعبانعلی بسیار میپسندم و دوست دارم در خودم تقویتش کنم “قاطع بودنه”. حس میکنم شعبانعلی توی زندگیش خیلی خوب “نه” میگه و این نقطهای که الان در اون هست (بدیهتاً در کنار دهها ویژگی دیگه) حاصل خوب “نه” گفتنه.
۱۴۵۱۱۵۰۳۰۱: یه قاعده بسیار ساده و کاربردی: یک سری هدف و افق برای زندگی توی ذهنتون داشته باشید. حالا هر آدم دیگه، هر کار دیگه یا هرچیزی که باید بهش وقت اختصاص بدید رو با این متر بسنجید که چقدر traction ئه به سوی هدفتون یا چقدر distraction ئه و این جوری تصمیم بگیرید چقدر براش وقت بذارید. شاید یکم خودخواهانه بیاد ولی به نظرم درست ترین اپروچه برای زندگیای که همش یکباره و همش هم چند سال.
۰۱۵۲۰۷۰۳۰۱: پارسا یه حرفی بهم زد و خیلی درست بود. اینکه باید نگاه آماری داشته باشی. من راستش خیلی احمقانه اکثراً آمار رو ایگنور میکنم. میگم نه، فلان چیز چرت و پرته. من یا مسالهی من با بقیه فرق میکنه ولی خب راستش تقریباً در اکثر مواقع (یا شاید با توجه به چندتا فرصت محدودمون همیشه) این آماره که راست میگه و این تویی که ضایع میشی. به ندرت میشه جزء اون چند هزارم درصد بود. مثل قرعهکشیها مثلن :)) با این تفاوت که شرکت کردن توی یک قرعه کشی هزینه خاصی نداره ولی قمار کردن روی زندگی به امید اون چند هزارم درصد بودن واقعاً هزینه داره.
۰۱۴۷۰۷۰۳۰۱: واقعاً دوغ گازدار کاله خوشمزه است :))
۰۱۳۶۰۷۰۳۰۱: فکر کنم وقتشه بیشتر با خودم رو راست باشم و بیشتر برای خودم ارزش قائل بشم. در واقع به قول دوستم به هیچ کس به اندازۀ خودمون در نهایت عذرخواهی بدهکار نیستیم. دیشب یه گام بزرگ برداشتم. امشب هم یه گام دیگه. تا ببینیم چی میشه.
اردیبهشت ۱۴۰۱
۱۵۳۶۳۱۰۲۰۱: هعی زندگی! خیلی بده که زندگی مطابق میل ما پیش نمیره.
۲۱۱۹۳۰۰۲۰۱: آدم بیشتر وقتا نگاه میکنه و یه شکاف خیلی وحشتناک بین مردم میبینه، همش دویدن و نرسیدن میبینه، همش پَر شدن برنامهریزیها رو میبینه، همش بیپولی، بدبختی و سختی میبینه. دود شدن بهترین روزهای عمرش رو میبینه. واقعاً این چه زندگیایه که ما باید تحمل کنیم؟ استبداد با روکش ایدئولوژی. به به! خیلی هم خوشمزه و مقویه. فقط اونقدر مقویه که کمرت رو میشکنه و زمین گیرت میکنه.
۲۱۱۵۳۰۰۲۰۱: حالا البته دارم این رو بعد از برد و قهرمان شدن تیم والبیال پیکان مینویسم ولی میخواستم بگم اینکه وقتی میبازی میگن چیزی از ارزشهاتون(شون) کم نمیشه و اینا درسته فکته، ولی واقعاً مثل نمک روی زخم میمونه. تو چه کار داری به ارزشهای من یا اونا اصن :)) گزارشت رو بکن بعدم خدافظی کن :))
۲۰۳۴۲۴۰۲۰۱: ولی چقدر سخته زندگی.
۱۱۵۲۱۸۰۲۰۱: من فکر میکنم اساساً دنیای بیرونی برای پاسخ به نیازهای نرم جامعه طراحی شده فلذا وقتی نرمال باشی تو خیلی زمینهها، خیلی راحت و بیدغدغه به نیازهات پاسخ داده میشه. با این استدلال، سوال من اینه که چرا باید یه تلاش وحشتناک کنیم که توی همه چیز دنبالِ نرمال نبودن باشیم یا به این خاطر خودمون رو سرزنش کنیم؟
۰۳۳۳۱۳۰۲۰۱: باورم نمیشه که نشستم دوساعت دینامیت رو دیدم :)) داشتم فکر میکردم چجوری قدیما (خیلی قدیم نه ها، همین یکم قبل کووید) با محمد میرفتیم سینما از اینا میدیدیم و میخندیدیم. بیشتر استرس داشتم البته و میخواستم اجتناب کنم.
۰۳۲۵۱۳۰۲۰۱: داشتم به این سوال فکر میکردم که بیشتر دوست دارم توی یک شهر بزرگ زندگی کنم یا توی یک شهر کوچیک؟ من حس میکنم شهر کوچیک باعث میشه آدم ستل کنه. البته کامنت خاصی مبنی بر خوب یا بد بودن ستل کردن ندارم حتی مطمئن نیستم اصن آیا دقیق و شفاف اون چیزی که توی ذهنمه با واژه ستل کردن بیان میشه یا نه؟ بعد اینکه من یه دغدغه بزرگ زندگیم مریض شدنه. حس می کنم خیلی فرقه بین مریض شدن توی شهر کوچیک و شهر بزرگ. در واقع بهتر بگم که دارم مشاهدات محدودم توی ایران رو تعمیم میدم به بقیۀ جاها که نمیدونم چقدر اشتباهه. همینا.
[چیز جالبیه بعدن بهش ساختارمند فکر کنم]
۱۹۴۶۰۹۰۲۰۱: هرچی تلاش کردم یه اکانت دوباره توئیتر بسازم نشد. نمیذارن پیامک توئیتر بهت برسه.
۱۸۳۹۰۹۰۲۰۱: این کلیپ بچههای امیرکبیر که فوتبالشون رو به خاطر اینکه خانوما رو ورزشگاه راه نمیدادن کنسل کردند خیلی حس خوبی داشت. پلیتکنیک را خیلی دوست دارم. با این حال، باورنکردنیه که گشت ارشاد موتوری توش راه انداختن!
۱۸۳۲۰۹۰۲۰۱: میخواستم بنویسم خیلی وحشتناکه بخوای به اثر چیزی که مینویسی یا چیزی که با بقیه به اشتراک میذاری فکر کنی، ولی راستش اونقدر وحشتناک نیست؛ وحشتناکتر از از اون، وسواسیه که در این زمینه آدم داشته باشه.
۱۸۳۰۰۹۰۲۰۱: بعضی وقتا شدیداً دچار sunk cost fallacy میشم. بنویسمش یه جا که یادم نره.
فروردین ۱۴۰۱
۲۱۵۳۲۹۰۱۰۱: ولی همۀ بدبختیها دومینو طوره. از یه جایی به بعد فقط نگاه میکنی دومینوها رو که داره همینجوری پشت سر هم میریزن. اگه سرعتت میرسه که بهترین کار اینه که سرعت بگیری و سریع برسی پشت سر دومینوها و استاپش کنی وگرنه باید مثلن از یه جاده خاکی و میانبری بتونی سریع خودتو برسونی یه جای دیگه ای که هنوز دومینو اونجا نرسیده و منتظر باشی برسه اونجا و استاپش کنی. بدیهتن اپروچ دوم نیازمند فدا کردن یه سری چیزه.
۲۱۵۱۲۹۰۱۰۱: کتابِ “شوروی ضدِ شوروی” واقعاً خوندنیه. با خوندنش بعضی وقتا سراسر غم میشم. بعضی وقتا سراسر حیرت میشم، بعضی وقتا خندهی تلخ میاد رو لبم. کلاً همین زندگی خودمانه.
۰۲۰۸۲۸۰۱۰۱: یه دوستی داشتم توی دبستان که عاشق اون سکانس فیلم آتش بس بود که میگفت: “دیگه به اینجام رسیده، نه! اینجام، اینجام!” البته اون با خنده و شوخی میگفت ولی من واقعن دیگه به اینجام رسیده! آخه این چه زندگی مزخرفیه که بهمون تحمیل کردین؟
۰۴۱۷۲۵۰۱۰۱: روزایی که میرم بیرون و آدمها رو نگاه میکنم دل واقعاً باز میشه و البته افسوس میخورم که کاش اینجا کمی بیشتر قابل زیستن بود.
۰۴۱۷۲۵۰۱۰۱: اینترنت داره unaffordable میشه با این قیمتها.
۰۱۰۴۲۲۰۱۰۱: چجوری آدما میتونن صبر کنن یک سال بعد فصل جدید یک سریال بیاد؟ ترجیح میدم کلاً نبینم تا چند سال آینده که همش بیاد و بعد یکجا ببینم :))
۰۲۳۴۲۱۰۱۰۱: چون صاعقه در کورهی بیصبری ام امروز/ از صبح که برخاستهام، ابری ام امروز.
۱۸۵۹۲۰۰۱۰۱: من فکر میکنم چیزی که HIMYM و سریالهای مشابه از رابطه و هنگاوت و اینا ارائه میده واقعن چیز چرت و پرتیه. چیه این چرت و پرتا نشون مردم میدین؟ :)) درسته سرگرمکننده هست ولی خب کاش فقط در حد سرگرمکننده بودن ببینیمشون نه بیشتر. قدیما اصلن این جوری فکر نمیکردم ولی خب به نظرم الان دیدِ درستتری دارم.
۱۸۵۷۲۰۰۱۰۱: یه چیز دیگه ای هم که با مهدی صحبت میکردیم و دوست نداشتیم این استیجهاییه که آدما (یا شاید هم روانشناسها) برای رابطه تعریف کردند. خلاصهی بحث من و مهدی این بود که جمع کنید بابا (با لحن بچه تو مهمونی بخونید) :)) هر جور دلتون میخواد زندگی کنید.
۱۸۵۰۲۰۰۱۰۱: من فکر میکنم بزرگترین معضلِ انسانِ قرنِ بیستویکم سردرگمیه. از نظر من، رابطه یکی از اون جاهاییه که این موضوع خیلی خودش رو نشون میده. کسی که نمیدونه از زندگیش در حالت تنهایی چی میخواد، در حالتی که زندگیش رو با یک نفر دیگه به اشتراک میذاره آیا خواهد دانست؟ بهعلاوه فکر میکنم آدما معنی زندگیِ خوب رو با خوشبختی اشتباه گرفتند. از نظر من خوشبختی یا شادی مثل ضربه میمونه. قرار نیست که همیشه وجود داشته باشه. یه چیز گذرا توی برهههای مختلفه. زندگیِ خوب ولی مثل dc ئه. الان آدما با یه دی سی خوب ولی عدم وجود اون ضربهها احساس رضایت از زندگی نمیکنند یا حتی شک میکنند به زندگیهاشون. من فکر میکنم زندگی یکنواخت معنیش زندگیِ خوب نداشتن نیست.
۰۴۰۸۱۶۰۱۰۱: این مهمونیِ آقای مجری واقعاً قشنگه. بچه رو از همه بیشتر دوست دارم. گوگولیه. مخصوصن جاهایی که میگه ایولل باهات حال کردم :)) قیمه خانوم رو هم بسیار دوست دارم. پشه و مگس رو هم در وهلۀ سوم. اون شخصیتهای غیرعروسکی هم خوبن. بیشتر اون پسره که مشهدی صحبت میکنه بعدش هم سهیلا خانوم:))
بعدن نوشت: الان قیمه خانوم رو بیشتر از همه دوست دارم :))
۰۴۰۷۱۶۰۱۰۱: سریال normal people واقعاً سریال جالبی نبود. اصلاً دوستش نداشتم. یه سیزدهبدر تنهایی با کمکش حروم کردم.
۰۴۰۶۱۶۰۱۰۱: سینا یه حرف خیلی خوبی میزد و اون حرف این بود: خیلی مهمه که نسبت به موضوع ریسرچت حس مثبتی داشته باشی و مثلاً صبح که پا میشی روش فکر کنی، این احساس تجلی پیدا کنه. کلاً کامنتهای سینا، بیست :))
اسفند ۱۴۰۰
۱۳۱۸۲۰۱۲۰۰: اینکه استقلال رو مستعمرهی روسیه و چین بودن تعریف کردند، خیلی اذیتکننده است. حقیقتاً ظلمی که اینا به واژهها کردند باورنکردنیه.
۲۳۰۴۱۹۱۲۰۰: روایتِ سردرگمیِ انسانِ قرن ۲۱ در “The Worst Person in the Wolrd” و من این روایت را نسبتاً دوست داشتم.
۲۲۵۵۱۹۱۲۰۰: من عکسِ دو نفریِ خوشحال میبینم، بسی خوشحال میشم و زل میزنم به هردوشون و براشون آرزوهای خیلی خوب میکنم. البته دروغ چرا، یکمم حسادت میکنم بهشون. البته حسادت از نوع خوبش. توی دینی بهش میگن غبطه :))
۲۲۵۳۱۹۱۲۰۰: غذا درست کردن خیلی انرژی و برنامهریزی میخواد.
۱۷۵۰۰۱۱۲۰۰: این کتاب “درکِ یک پایان” خیلی کتاب عجیبی بود. تا حالا اینقدر عریان از طریق بازخوانی یک زندگی با احساسات انسانی شامل پشیمانی، حسرت، احساس گناه و… روبرو نشده بودم. خیلی بهش فکر کردم. تلخترین قسمتش برام پاراگراف آخر بود. اونقدر تلخ بود که وقتی به آخرین کلمه رسیدم، دوست داشتم بیشتر کش داده بودم خوندن کتاب رو که دیرتر به اون نقطه میرسیدم یا آمادگی بیشتری برای خوندن پاراگراف آخر میداشتم! دوست ندارم به کسی توصیه کنم بخونش ولی خودم خیلی دوستش داشتم و چندبار خواهم خوندش. این توصیف پشت کتاب که نمیدونم مال کی بود ولی نوشته بود: “کتابی است با درون مایههای کلاسیک برای انسان قرن بیست و یکم.” توصیف جالبی بود.
۱۷۴۶۰۱۱۲۰۰: اسنپ/تپسی پیدا نشد برم این دندون رو درست کنم و دست از پا درازتر به خانه برگشتم.
۱۷۴۵۰۱۱۲۰۰: یک اسفنده. پناه بر خدا.
۱۵۳۶۰۱۱۲۰۰: خسته ام. داشتم فکر میکردم میشه دوجور دید شرایط فعلیم رو. یکیش مثبته، یکیش منفی. خیلی عجیبه. با این که واقعیت یکیه ولی من فکر میکنم، نگاهم قشنگ میتونه نتیجه رو تغییر بده. من که طلبکار نیستم از دنیا. یکمش رو که خودم انتخاب کردم دیگه.
۱۵۳۳۰۱۱۲۰۰: زنگ زدم مرکز مخابرات منطقه دوتا سوال بپرسم، این قدر عصبانی شد و بد جوابمو داد که حد نداشت. تهش گفتم حالا چرا عصبانی میشی و اونم محکم گوشی رو گذاشت. همه طلبکارند انگاری.
بهمن ۱۴۰۰
۱۵۴۵۲۰۱۱۰۰: به یالوم حسودیم میشه چون با همسرش از دبیرستان که هنوز ازدواج نکرده بودند همیشه باهم بودند تا بعدها که ازدواج کردند.
۱۵۴۰۲۰۱۱۰۰: واژهی خردهمرگ خیلی بولده توی ذهنم که از یالوم یادش گرفتم.
۱۹۵۰۱۷۱۱۰۰: دلم الان یه قیمه بادمجون خوشمزه میخواد.
۱۹۳۰۱۷۱۱۰۰: امروز کلاس دیتکشن بهم خیلی خوش گذشت. دلیلش هم این بود که خیلی تعاملی شد و همه ارائه دادند و تهش هم دوربین هامون رو وصل کردیم و اینا. حقیقتن بزرگترین ضرر آموزشی ای که کرونا وارد کرد، همین از بین رفتن تعامل و تقریباً یک طرفه شدن کلاسها بود. والا کل لطف دانشگاه و فایده اش همون تعامل و با آدما ارتباط داشتن و کامیونیتی هایی بود که شگل گرفته بود. انگاری بعدش دیگه همه چیز بی روح شد! مثلن دانشگاه به چیزی در حد کورسرا و اینا تبدیل شد تازه با کیفیت پایینتر مثلاً :))
۱۹۱۳۱۷۱۱۰۰: به نظرم نسیم طالب اورریتده :))
۱۸۴۹۱۶۱۱۰۰: مدل ذهنی به راحتی تغییر نمیکند.
۰۳۳۴۱۶۱۱۰۰: ولی عجیبه. اینکه تونستند این همه سال مردمو گول بزنند و عجیبتر اینکه همچنان یه عده باورش دارند.
۰۳۳۳۱۶۱۱۰۰: برزخ بیم و امید هم جای بدی نیست خیلی. از دوزخ بهتره به هرحال.
۰۳۲۸۱۶۱۱۰۰: یکی از استادا سال پیش ازم پرسید چرا واسه ارشد اپلای نکردی؟ بعد حقیقتن چرت و پرت گفتم. الان جوابی که دوست داشتم بهش میدادم رو میدونم.
۰۰۵۸۱۶۱۱۰۰: این واژهی هماندوه که جولین بارنز برای همسرش به کار میبره واقعن زیباس. کلمهای که به کار میبره co-griever هست که ساختگیه و تو ادبیات وجود نداره و عماد مرتضوی هم زیبا هماندوه ترجمهاش میکنه در کتاب “عکاسی، بالنسواری، عشق و اندوه”. دو نفر که در اندوههای زندگیشان باهم شریک هستند. قشنگ نیست جانِ شما؟
۰۰۵۷۱۶۱۱۰۰: آغازِ پایان کرونا پس کی شروع میشی؟
۰۰۴۹۱۶۱۱۰۰: آه از این درسِ آخر.
۰۰۴۶۱۶۱۱۰۰: آه دوباره توئیتر رو اکتیویت کردم و به میزان زیادی احساس ناامنی و تنهایی بهم دست داد و سریع فوری انقلابی دی اکتیوش کردم.
۰۰۵۵۱۴۱۱۰۰: اون کلیپ جیگر که میاد چند ثانیه و داد میزنه و آقای مجری میگه چرا؟ چرا؟ بعد هم جیگر میره :)) حقیقتن زیباییه.
۰۰۵۲۱۴۱۱۰۰: دیگه پاپکورن نمی خورم. دیوونه شدم امروز از بس دندونم رو اذیت کرد. البته که رفع هم نشد. خودم رهاش کردم. تمام لثههام درد میکنه بس که نخ دندون استفاده کردم و نشد که نشد.
۰۰۴۶۱۴۱۱۰۰: داشتم کتابهایی که از نمایشگاه کتاب خریدم رو نگاه میکردم. یکی از کتابها کتاب جوانی بیژن الهی است. شعرهایش عجیبه. بیشتر وقتا نمیتونم باهاشون ارتباط برقرار کنم. هر از گاهی هم خیلی جالب میشن. عجیب غریبه در کل برام. کتاب دیگه تئوری انتخابه که واقعاً دوست دارم سریعتر بخونمش. البته ترجمهاش بده و صرفاً به خاطر چند ده هزارتومن ارزون تر بودن به ترجمۀ بهتر ترجیح داده شد:)) دوست ندارم هیچ وقت چنین کاری کنم که البته مجبور شدم. قبلاً توی طاقچه چند صفحهاش رو خوندم ولی این که فیزیکی این دفعه خریدمش، دلم میخواد از اول دوباره و دقیق بخونمش. چندتا کتاب از نشر نو خریدم که فوقالعاده اند البته یکیشون ترجمهاش خیلی خواسته عین خود متن اصلی دربیاد ولی من با اون اوکی ام. بیشتر برام حالت ایدههایی برای زندگی بهتر داره و با اون ترجمه هم ایدهاش دستم میاد. یکی هم یک کتاب از نشر گمان که بی نهایت انتشاراتشون رو دوست دارم. ترجمه ی نازنین دیهیمی که خداوند رحمتش کند.
۰۰۴۶۱۴۱۱۰۰: دلم کتابخونه صبوری میخواد. بعد همزمان دلم خونده شدن هم میخواد:))
۰۰۳۸۱۴۱۱۰۰: من عادت سرزدنم به سایتهای خبری رو با صرفاً سر زدن به سایت های خبر ورزشی جایگزین کردم. از نظر اتلاف زمان و پوچ بودنش same same :)) ولی از نظر سلامت روان really different :)) فوتبال دیدن جدیدن برام لذت بخش شده. نه مثل قدیم ولی خب حدسم اینه مثل قدیم هم بشه.
۰۰۳۶۱۴۱۱۰۰: ولی فکر کن چقدر بدبختیم که از گزارش و برنامه عادل هم محروممون کردند.
۰۰۳۳۱۴۱۱۰۰: فقط میخوام سریع این ترم تموم شه بعد مثل عادل _وقتی که نزدیک سوت پایان توی بازی با مراکش شدیم و با گل به خودیشون، نتیجه یک -صفر به نفع ما بود_ بگم: رامین میگه تمومه، روزبه میگه تمومه و واقعن تمومه :)) چه بچههایی خوبی داریم ما :)) البته این قسمت دومش بیربط بود ولی همینجوری :)) پلاس اینکه نتیجه با دو سه تا گل عقبه ولی خب بازم خوبه. فکر کن ایران برزیله اصن:))
۲۱۳۰۱۰۱۱۰۰: دیشب حرفای اپیزود چهارم شعبانعلی رو گوش دادم. خیلی دوسشون داشتم و حس خوبی داشت.
۲۱۲۴۱۰۱۱۰۰: ولی این متن “سن جونیپرو” که صدرا نوشته بود خیلی قشنگ بود. یادمه چهار سال پیش تو این ایام امتحانا بود توی صبوری خوندمش بعد بلافاصله اومدم اون اپیزود بلک میرر رو دیدم. مالی نبود اپیزوده ولی متن صدرا رو خیلی دوست داشتم.
۲۱۲۳۱۰۱۱۰۰: دلم کمی استراحت میخواد. یه نصفِ روز پیاده رویِ بی مقصد.
۲۱۱۹۱۰۱۱۰۰: اتاق کار/فکر آدم به نظرم باید تا حد امکان مینیمال باشه. البته من مصداقش نیستم:))
۱۶۵۸۰۹۱۱۰۰: ولی بابایی خیلی زیبا از کنفوسیوس نقل میکرد که:
«اولین ظلم و بدترین ظلمی که انجام شد، ظلم به کلمات بود.»
۱۷۱۴۰۷۱۱۰۰: به عنوان یک هدف قابل سنجش، میخوام جوری زندگی کنم که بتونم همهی فوتبالهای ملی ایران و انتخابی تعدادی از بازیهای مهم فوتبال رو بدون هیچ دغدغه دیگهای مثل کار و درس و اینا ببینم:))
۱۲۲۶۰۳۱۱۰۰: دیشب ۳٫۵ قسمت از پادکست محمدرضا رو دیدم. خیلی بهم چسبید و خیلی آموزنده بود. بقیهاش رو هر وقت کارام رو انجام دادم به خودم جایزه میدم و میبینم:)) و البته انتخابی باید یه سری جاهاش هم دوباره ببینم.
دی ۱۴۰۰
۰۱۱۷۳۰۱۰۰۰: به نظرم اینکه کاری کردند که احساس استیصال و ناتوانی بهت چیره بشه خیلی وحشتناکه. آخرین سنگر امیده که میگیرنش.
۰۱۱۴۳۰۱۰۰۰: تو زندگی، خاطرههای خوبِ قوی خیلی مهمند. یه جا دوستم مثال آورد از هری پاتر که با یادآوردن خاطرات خوبِ قویشون از خودشون محافظت می کردند و خیلی دوست داشتم این توصیف رو. من یک خاطرهی خوب قوی توی یک ماه پیش دارم.
۰۱۱۱۳۰۱۰۰۰: HIMYF رو دو قسمت دیدم. مبتذل بود. حالم بهم خورد.
۰۱۱۰۳۰۱۰۰۰: سید توئیت کرده بود: “دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای/ فرشته ات به دوست دعا نگه دارد”. قشنگ بود.
۰۱۰۸۳۰۱۰۰۰: به نظر من، “دوست داشتن” اورریتد نیست.
۱۸۵۰۲۸۱۰۰۰: این فیچر ری اکت تلگرام واقعن بده. خیلی رو اعصابه.
۱۰۳۰۲۴۱۰۰۰: از لحاظ روحی امروز صبح دوست داشتم بچه باشم، مشقامو نوشته باشم و بزنم شبکه دو فیتیله نگاه کنم.
۱۶۰۷۲۲۱۰۰۰: باید بیشتر و بیشتر و بیشتر تلاش کنم.
۱۶۰۲۲۲۱۰۰۰: حقیقتن حسودیم میشه به اونایی که دو سه روز قبل امتحان نیاز به خوندن ندارن. دلم میخواد این جوری زیست کنم. انصافن کامفورتش به زحمتش می ارزه. زحمتش چون توزیع شده به چشم نمیاد ولی تجمع زحمت توی یک بازه ی طولانی اذیت میکنه.
۱۶۰۰۲۲۱۰۰۰: ولی جدی اکثر چیزا دیستریبیوتدش بهتره :)) امتحان هم همینطور.
۱۴۱۲۲۱۱۰۰۰: از نظر من واتساپ خیلی خوب و to the point ئه. من که بسیار دوستش دارم. مثل زندگی واقعی میمونه. فیچر خیلی خاصی نداره. ردِ همه چی هم میمونه. تلگرام مثل زندگی غیرواقعیه که دوست داری زندگی اون جوری باشه و فلان فیچرها رو داشته باشه ولی میدونی که نمیشه. خیلی فانتزیه. والا زندگی واقعی فیچر خیلی خاصی نداره :)) سخت به سخت هم تغییر جدیای میکنه مثل واتساپ. البته اسکایپ رو هم میپسندم در مجموع.
۲۰۰۰۲۰۱۰۰۰: دلم خواندن کتاب غیردرسی میخواد. یه سری فلش کارت دیدم که آلن دوباتن سوالاش رو طراحی کرده و نشر نو چاپشون کرده که برای گفتوگو آدما استفاده کنند. به نظرم باحال بودند. به این شکل که مثلاً چندتا آدم صمیمی دور هم جمع میشدیم روی سوالا کامنت میدادیم و جلوی هم دیگه خود افشایی میکردیم با جواب دادن به اون سوالا.
۲۲۰۹۱۹۱۰۰۰: این جملهی ویکتور فرانکل که میگه: “انسان اگر چرایی زندگی اش را بداند با هر چگونگی ای خواهد ساخت” خیلی درسته. باید هی آدم به خودش یادآوری کنه.
۲۲۰۶۱۹۱۰۰۰: من واقعاً نمی خوام به توئیتر سر بزنم. واقعاً حالم بد میشه بدون اینکه هیچ کار خاصی از دستم بربیاد. پر میشم از نفرت، خشم و عصبانیت. اون روز با مهدی که حرف میزدم حرف درستی بهم زد و اونم این که باید بدونی کاری از دستت بر نمیاد. باید رها کنی.
۱۷۱۹۱۹۱۰۰۰: به نظرم اگه آدم به درک درستی از ماهیت دنیا برسه، آرامش پیدا میکنه.
۲۰۳۱۱۷۱۰۰۰: یه جا سنکا میگه “نگو پاسخ درست را میدانم، بگو با پاسخی که میدانم، راحت و آرام هستم.” به نظرم جملهی خیلی جالبیه. از نظر من ظرف محدود زمانیمون هم قرار نیست مشخص کنه درستیش رو. یعنی حس می کنم خیلی پرسونلایزد شده است اینکه هرکی قراره چجوری راحت و آروم باشه. به نظرم اگه حال میکنی با زندگیت، ایولا :))
۲۰۲۲۱۷۱۰۰۰: چند شب پیش داشتم به یه شبی حدود ۵ سال پیش فکر میکردم. نزدیک نیمه شب اومده بودم نمازخونه خوابگاه. فکر کنم فرداش باید تمرین ریاضی مهندسی تحویل میدادم که تا ساعاتی بعد از نیمه شب و حتی فردا صبح هم طولش دادم. انی وی، چیزی که باعث شده اون شب تو خاطرم بمونه اینه که داشتم به چند تا مفهوم جالب فکر می کردم که البته بذر اون دو سه تا فکر از وبلاگ خطخطی سینا اومده بود (تو پرانتز بگم که اون وبلاگ قدیمیاش رو خیلی دوست داشتم). اون شب یه آرزو هم داشتم که چند سال بعد عملیش کردم ولی وقتی اون آرزو عملی شد، حال و هواش با چیزی که اون موقع در موردش فکر می کردم خیلی متفاوت بود. متفاوت بودن فقط به معنای متفاوت بودن. اون شب، شب الهام بخشی بود ولی برای اون برهه از زندگی.
۲۰۲۱۱۷۱۰۰۰: کاش بابک یزدی هنوز تو وبلاگش مینوشت. سینا هم همینطور. داشتم چندتا از نوشتههاشون رو میخوندم و دلم برای نوشتههاشون و البته حال و هوای خودم تو روزایی که نوشتههاشون رو میخوندم دلم تنگ شد.
۱۶۲۲۱۳۱۰۰۰: در کنار میلیونتا هزینهی نادرستی که توی این نقطه از زمین انجام میشه، یکی از نادرستترینهاش هزینهای هست که برای ساخت مسجد خرج میشه. مکانی بیاستفاده که نهایتاً دو الی سه ساعت در روز بازه و همش چند نفر ممکنه ازش استفاده کنند.
۲۲۱۲۱۱۱۰۰۰: یه ترمِ طولانییی :)) این ترم فقط به سلامت و خوشی تمام شود. آمین.
۲۲۱۰۱۱۱۰۰۰: چرا دونه دونه نبردم براشون. خیلی سنگین بود جعبهها به نظرم. شونه و دستم درد گرفت.
۲۲۳۸۰۴۱۰۰۰: این ترم خیلی لپتاپم خراب شد. هنوزم ادامه داره.
۱۱۲۴۰۴۱۰۰۰: من خودم همیشه سعی کردم تا جایی که می تونم به آدمای نزدیکم حق بدم اشتباه کنند، بهم بریزند و کم بیارند. قطعاً راحت نبوده چنین تصمیمی. قطعاً ناراحت شدم خیلی وقتاش اگه من یک ساید داستان بوده باشم ولی فکر میکنم زندگی آدمای نزدیکم به چنین فرصتی نیاز داره چون زندگی سخته. خیلی سخت.
۰۰۵۵۰۳۱۰۰۰: به نظرم مامانها قویترین موجودات جهانند. دلم می خواد مثل مامانا قوی باشم تو زندگی.
۱۴۳۱۰۲۱۰۰۰: قول میدم قدر ارزشمندیهای زندگیمو بدونم. وقتی ارزشمندیهای زندگیتو از دست میدی قدرشو می دونی. زندگی همینه متاسفانه.
آذر ۱۴۰۰
۱۸۲۹۲۶۰۹۰۰: تلفات جانی دادیم و عملیات نجات با موفقیت انجام نشد.
۲۳۱۱۱۴۰۹۰۰: احساسم اینه که این ترمو سروایو کنم دیگه هرچیزی رو می تونم سروایو کنم:))
۱۸۲۰۲۶۰۹۰۰: درس خیلی مفید و آسون > درس خیلی مفید و سخت > درس مفید و آسون > درس مفید و سخت > درس نامفید و آسون > درس نامفید و سخت
خواستم به خودم یادآوردی کنم که اون درس نامفید و آسون رو بعداً الکی نیارم توی چندتای اول :))
۱۸۱۶۲۲۰۹۰۰: یکی از کارهای بدی که موقع ایجاد کردن این وبلاگ انجام دادم، این بود که چند پست وبلاگ اولم رو پاک کردم که به اینجا منتقل کنم و اینجا از صفر شروع نشد. میتونم n تا دلیل بیارم که این کاری بدی بود ولی یکی از پررنگترین بدیهای این کار به نظرم پاک شدن کامنتهای زیر اون پستهاست. الان بهو دلم برای بعضی از اون کامنتها تنگ شد:]
۱۹۳۵۲۰۰۹۰۰: میدونم گربه داشتن واقعن مصائب خودش رو داره ولی امروز با دیدن عکسها و فیلمهای گربههای شعبانعلی باید بگم که واقعن دلم گربه می خواد. هرچند به نظر میرسه از همین حق هم محروممان کردند با طرح صیانت! نگاه میکنند بببیند چه حقوق بدیهیای داریم بلافاصله با یک طرح صیانت از آن حق به آن حقمان تجاوز میکنند!
۱۹۳۲۲۰۰۹۰۰: دو/سه روزه که از داخل لپ تاپم صداهای عجیب غریب میاد :)) بهعلاوه اینکه واقعن پایین بودن رم لپ تاپم داره اذیتم میکنه.
۱۸۰۹۱۹۰۹۰۰: میخوام تمرین کنم خیلی کم علامت تعجب و ایموجی در متن به کار ببرم.
۱۸۰۷۱۹۰۹۰۰: اگه بخوام یه پیشنهاد به خودم بدم اینه که کمی آیندهنگرتر باشم و وقتی فرصت دارم کارایی که در آینده باید انجام بشه رو تا سر حدش، انجام بدم. حتی اگه فکر میکنم برای اون کارها در آینده وقت کافی خواهم داشت.
۱۴۵۶۱۸۰۹۰۰: این قدر این هفته غذاهای تکراری و بد خوردم که حد نداره.
۱۴۵۳۱۸۰۹۰۰: فکر می کنم اگه بخوام یه چشم انداز سال ۱۴۰۱ بخوام برای خودم بنویسم، در هر حالتی اول لیست آشپزی یادگرفتن رو خواهم نوشت. اگه آشپزی آدمیزادی بلد باشم، قسمت عمدۀ مشکلات حل میشه.
۰۲۰۴۱۸۰۹۰۰: من حس می کنم “:))” و اون ایموجی تشکر دست در تلگرام/واتساپ یعنی “🙏” رو بیاندازه و رو اعصاب به کار می برم. ببخشید بابتش 🙏 بیا اینم نشونش :))
۰۲۰۴۱۸۰۹۰۰: اینجا نوشتن و کوتاه نوشتن رو دوست دارم.
۰۲۰۰۱۸۰۹۰۰: امشب کمی در هوای خنک قبل نیمه شب راه رفتم و رپ گوش دادم. جالب بود. فرش و سرحال شدم :)) خنکی هوا امشب اندازه است. یعنی ایده آل درجه شب تو پاییزه به نظرم.
۰۱۵۵۱۸۰۹۰۰: بایو مصطفی تو تویئتر خیلی فانه. نوشته سنیور ساینتیست در پروژهی سامانهی مستعان :)) اون چیزای دیگه هم که نوشته بدک نیست.
۰۱۵۴۱۸۰۹۰۰: من حالِ امتحان دادن ندارم. من نایِ امتحان دادن ندارم. چیه حقیقتن این امتحان.
۰۱۵۳۱۸۰۹۰۰: الان داشتم اینجا رو نگاه می کردم. احساس می کنم باید ریورس بشه. یعنی اینی که الان نوشتم باید اول صفحه باشه اونی که اول صفحه است باید آخر صفحه باشه. اگه حال داشتم همهشو چپه کنم اونوقت این چیزی که الان نوشتم ، بی معنی میشه. یه چیز دیگه هم بعد این بنویسم دوباره این نوشته بی معنی میشه.
۱۷۱۳۱۷۰۹۰۰: آقا تا میتونید با هم صحبت کنید، فیدبک بگیرید و ابهامای ذهنتون رو بهم بگید. بسیار کار پسندیده و نیکویی است. بهتون قول میدم.
۲۳۱۳۱۴۰۹۰۰: دلم برای بلوار کشاورز و خیابون های اطراف امیرکبیر تنگ شده.
۲۳۱۱۱۴۰۹۰۰: احساسم اینه که این ترمو سروایو کنم دیگه هرچیزی رو می تونم سروایو کنم:))
۲۳۰۸۱۴۰۹۰۰: ولی حقیقتن حس می کنم بین ترم های تحصیلی لیسانس، ترم دو، چهار، مقدار خوبی پنج و تا حدی شش (با تاکید روی تا حدی برای ترم ششم و دقیقتر تا قبل عید) بهترین زمانا بودند. تابستون بعد ترم هشت یکم صفا بود. البته اون زمان احساسم این بود که صفا نیست:))
۱۸۱۷۰۷۰۹۰۰: اول صبحی از شاتل زنگ زدن و از خواب بیدارم کردن و میگن که چرا از تخفیف ۷۰ درصدی نماوا که برات فرستادیم استفاده نکردی؟ دلیل خاصی داره؟ :/
۱۵۵۳۰۱۰۹۰۰: یک آذره. حقیقتن چقدر زود روزا میگذرند. خیلی زود.
آبان ۱۴۰۰
۲۳۴۲۳۰۰۸۰۰: به کجاها برد این امید ما را.
۲۱۵۰۲۹۰۸۰۰: من حقیقتن دلم می خواد دوباره شروع کنم به نوشتن تو این وبلاگ. یکم تزم رو سر و سامون بدم، دوباره شروع می کنم به نوشتن. اگه تو این بازه هم چیز خوبی به ذهنم رسید یادم باشه بنویسم.
۲۱۴۸۲۹۰۸۰۰: بعضی وقتا میرم مغازه سرکوچه و علیرضا قربانی گذاشته خیلی حال میده:)) امشب “غمگین چو پاییزم” رو گذاشته بود.
۲۱۴۴۲۹۰۸۰۰: بچه که بودم از آرزوهام مشهور بودن بود. یعنی مثلن دانشمند /دکتر/ جراح یا هر چیز دیگه ای شدن برام در صورتی جذاب بود که پسوند مشهور هم بهش بچسبه و همه بشناسنش. تو حالت دانشمند مثلن اسمش روی قضیه ای چیزی باشه. الان دوباره یه کوچولو دلم خواست :)) ولی خب مطمئنم مشهور شدن چیزی نیست که در مجموع اونقدر دلم بخواد البته که این با سرشناس بودن تو زمینهی تخصص آدم فرق داره.
۰۱۳۸۲۷۰۸۰۰: “با من خیال کن” زیباست. خیلی زیبا. با رانندگی بیشتر کیف بده یحتمل.
۰۱۳۴۲۷۰۸۰۰: میفرماید: امان امان امان امان امان آی امان! حقیقتاً “الله مزار” علیرضا قربانی خیلی زیباست. مدتها بود قبل خواب موسیقی گوش نکرده بودم. منظورم فقط موسیقی گوش کردن بدون انجام هیچ کار دیگهای. خیلی چسبید.
۰۳۲۹۲۴۰۸۰۰: حوصله ندارم.
۰۳۰۷۲۴۰۸۰۰: من میخوام یه مدتی برگردم زمان دبستان که شیفت ظهر بودیم، بعد از مدرسه میاومدم و ناهارم رو از روی بخاری بر میداشتم، میرفتم جلوی تلویزیون مینشستم عمو پورنگ نگاه میکردم :)) یا مثلن انتظار بکشم جمعهها بشه اون برنامه مجید قناد پخش بشه. البته بیشتر به خاطر لاکپشتهای نینجا که وسطش پخش میشد:))
ته دغدغهام هم ۵ خط نوشتن از “ا” بعدش “ب” و… باشه و تمرین کتاب “بنویسیم” رو زودتر از مهدی پر کنم تا مهر صد آفرین رو خودم بگیرم از خانوم شعباننژاد. بعد یه بارم اونقدر عجلهای بنویسم که خانوم شعباننژاد برام یه کامنت در مورد ارجحیت کیفیت کار بر اینکه سریع سریع انجامش بدیم تو کتابم بذاره در کنار اینکه مهر صدآفرینم رو هم میزنه و مهر صدآفرینم رو کوفتم کنه :))
۰۳۰۴۲۴۰۸۰۰: من به شخصه ترجیح میدم تو تصمیمگیریهای سخت به شهودم اعتماد کنم تا بخوام منطقی عمل کنم. حقیقتاً چیه اون منطق؟ چی که بیای میلیونبار بالا و پایین کنی کدوم یکی بهتره؟ من فکر میکنم تهِ تهش، در بهترین حالت منطق یه زندگی استاندارد از نظر نرم جامعه و تیپیکال برامون به ارمغان بیاره و در عوضش تجربههای ناب رو ازمون بگیره. من که نمیپسندم. من مثل اکثر وقتا میخوام تو تصمیمگیریهای سخت به حسم اعتماد کنم. یعنی شاید همچنان اون بالا و پایین کردنه رو انجام بدم ها ولی تهش اون چیزی که دلم و حسم میگه رو عمل میکنم. اون بالا و پایینه رو هم برای این انجام میدم که نگم انجام ندادم ولی خب تصمیمم مستقل از نتیجۀ اون بالا و پایین کردن خواهد بود.
۰۲۵۸۲۴۰۸۰۰: واقعن برام سواله آیا کسی هم اینجا رو می خونه؟ اگه آره، سلام بر تو باد:))
۰۲۵۴۲۴۰۸۰۰: حقیقتن اینجا زندگی یه سطح دیگه ای از سختیه. البته همچنان نمیگم بده زندگی چون زندگیه به هرحال ولی خب سخته. خیلی سخت. هر چند همچنان معتقدم خودمون هم سختترش میکنیم.
۱۱۳۴۱۳۰۸۰۰: ولی اون تایم کلاس های امیرکبیر خیلی تو ذهنم نهادینه شده.هنوز که هنوزه وقتی کلاس ساعت ۹ دارم تو ذهنم کلاس ۰۹:۱۵ تشکیل میشه، کلاس۰۷:۳۰ تو ذهنم ۰۷:۴۵ و کلاس ۱۰:۳۰ تو ذهنم ۱۰:۴۵٫ که معنیش اینه حواسم نباشه چند دقیقه اول یک کلاس از دست میدم :))
۱۱۳۲۱۳۰۸۰۰: دیشب خواب سلف دانشگاه می دیدم و باید بگم که دلم برای ناهار خوردن با بچه ها بعد کلاس ساعت ده و چهل و پنج تا دوازده و ربع، تنگ شده. بعد موقع گرفتن غذا داشتم فکر میکردم چرا اون یکی غذا رو انتخاب نکردم :)) بعدشم رفتیم با محسن و چند نفر دیگه دور میز نشستیم و ناهار خوردیم و گپ زدیم. حقیقتاً یادش بخیر. یادش بخیر.
۱۱۱۷۱۳۰۸۰۰: میدونی زندگی به خودیِ خود، سخته. خیلی سخت حتی. حالا این وسط، سختیاش تو ایران دو چندانه. دو چندان که چه عرض کنم، چند چندانه. از بدیهیات محرومی. با چیزایی بعضن دست و پنجه نرم می کنی که اساساً برای انسان قرن بیستویکم در جغرافیای دیگه محلی از اعراب نداره. خبرگزاری ها رو که باز می کنی، عمیقن احساس ناراحتی می کنی. موضوعاتی هنوز محل بحثه که آه از نهاد آدم بلند میشه. حالا باز فکر کن خودمون هم به خودمون سخت بگیریم! دیگه چی میمونه ازمون؟ هیچی! پس کامان، تیک ایت ایزی.
۱۱۰۵۱۳۰۸۰۰: احساس اضطراب خیلی شدیدی دارم.
۰۹۰۰۱۳۰۸۰۰: کاش هیچ چیزی تو دنیا صبح زود شروع نمی شد. حالا البته سعی کنم کاری کنم تو دنیای خودم کمتر چیزی صبح زود شروع بشه:))
۱۸۳۰۱۲۰۸۰۰: دیشب گلس گوشیم رو جدا کردم و کیفیت زندگیم دو برابر شده :))
مهر ۱۴۰۰
۱۷۵۶۲۸۰۷۰۰: دیروز تلنگر خیلی خوبی بود برام. درستش می کنم. درستش می کنم.
اردیبهشت ۱۴۰۰
۱۷۱۵۱۷۰۲۰۰: چقدر این چیزی که دارم می خونم سخته و من هیچ نمی فهمم . حتی بین نوتیشن ها گم شدم. درود بر کارهای نیومریک که به مراتب قابل فهمتر و روونخون تر اند:))
۱۷۰۹۱۷۰۲۰۰: دلم لک زده برم رو منبر :)) به این معنی که مثلاً کسی از من مشورت درسی بخواد یا نظرمو درباره یه موضوعی بخواد بدونه و منم برم رو منبر :)) یه زمانی خوابگاه بود و میشد هر چندوقت یک بار باری بری رو منبر ولی خب دیگه از بهمن ۹۸ با ورود کرونا به کشور نشد.
فروردین ۱۴۰۰
۰۲۳۲۰۹۰۱۰۰: خونهتکونی حقیقتاً کار خیلی خوبیه. امسال کلاً انجامش ندادیم و خیلی نبودش حس میشه. قول میدم همیشه تا سرحد توانم از این به بعد در این راستا بکوشم. [بعداً نوشت: اون شب اومدم یه قسمتهایی از اتاقم رو به صورت خیلی زیربنایی تمیز کردم و خب فکر کنم خونه و زندگی چندتا موجود که باهم همزیستی می کردیم رو خراب خروب کردم. یکیش اون عنکبوته بود :(]
مهر ۱۳۹۹
۰۲۲۱۰۱۰۷۹۹: همانا مقدمه نوشتن از سختترین کارهای دنیاست.
شهریور ۱۳۹۹
۱۵۲۴۲۰۰۶۹۹: همیشه درست قبل از آخرین لحظهای که میشه تصمیمگیری کرد، یه حسی به آدم میگه کدوم گزینه رو انتخاب کنه بهتره.
۱۴۲۰۱۸۰۶۹۹: واقعاً آدم دهنش باز میمونه از اتفاقات اینجا.
۱۲۵۹۱۶۰۶۹۹: اگه الان تهران بودم یه خرده تا بعد از ظهر سرمو با این کارایی که جلومه و تبهاش تو مرورگرم بازه، گرم میکردم. عصر پا میشدم میرفتم سینما، شب هم میاومدم با علی میرفتیم پیادهروی چرتوپرت میگفتیم.
۱۲۵۷۱۶۰۶۹۹: حاوی مقدار زیاد عدم قطعیت و استرس. خیلی خیلی زیاد.
۱۶۱۱۱۲۰۶۹۹: بیشتر از اونچه باید به چیزهایی که نباید فکر میکنم.
۱۶۰۳۱۲۰۶۹۹: تو این سن تازه دارم هری پاتر میبینم :)) اون یکی دو قسمت اولش حوصلهام سر رفت ولی بعدش خوب بود نسبتاً.
۰۱۵۷۰۴۰۶۹۹: نمیدونم.
۱۵۵۸۰۳۰۶۹۹: ولی چقدر این بحث اتیکت مهمه واقعن.
۱۳۵۷۰۳۰۶۹۹: کار بسیار غیر حرفهای انجام دادم. بسیار از این بابت ناراحتم.
۱۳۵۱۰۳۰۶۹۹: داشتم فکر میکردم من همیشه در لحظه، تصمیمهای بدی میگیرم. کاش مثلاً از این ساعتهای برنارد داشتم، بعد در حد چند ده ثانیه _به همین میزان هم قانعم_ زمان رو نگه میداشتم بعد نظرم رو میگفتم.
۰۱۱۸۰۲۰۶۹۹: خیلی باحاله که استاد آدم متمم میخونه.
مرداد ۱۳۹۹
۲۰۲۹۳۱۰۵۹۹: داشتم نگاه میکردم و فهمیدم چندتا اندیس جا انداختم. باندهای سیگما اشتباه نوشته شدهاند. یک ترم به جای داخلِ سیگمای درونی بودن، پشت سیگمای درونی قرار گرفته و … . بعد فقط این چند مورد نیست که! نمی دونم چرا ندیدم همه اینا رو با وجود بازبینی کردن.
۲۰۲۴۳۱۰۵۹۹: آماری که نگاه میکنم به نظرم بهتره به تصمیمهای اولیه خودم اعتماد کنم. عموماً بهتره شک نکنم و گزینهام رو عوض نکنم.
۲۰۳۸۲۵۰۵۹۹: هدیه دادن و هدیه گرفتن جز بزرگترین لذتهای دنیاس.
۱۳۰۷۲۳۰۵۹۹: من سریال خیلی خیلی کم می بینم ولی بین سریال هایی که دیدم، HIMYM رو بیشتر از همه دوست دارم. واقعاً خیلی خیلی فراتر از یک سیتکامه برای من. همانا تد موزبی دوستداشتنیترین شخصیت تمام سریالها و سینماییهایی است که دیدم. بعداًنوشت: الان نظرم این نیست. اصلاً بدآموزی داره این سیتکام برای جوانان :))
۱۴۳۴۲۲۰۵۹۹: بعضی وقتا که نگاه میکنی واقعاً افسوس میخوری که چه قدر مسائل پیش پا افتاده و کوچیک برات مهم بودند. کاش اونقدر غرق نشیم که بیگ پیکچر رو از دست بدیم.
۱۸۵۶۲۲۰۵۹۹: استادای دانشگاه خیلی رسمی اند. کاش یکم صمیمیتر پیام بدن. مثلاً ایموجی در متن بکار ببرند. استیکر و گیف هم خوبه حتی :)) خودم استاد بشم حتماً اینجوری خواهم بود.
۱۴۲۶۲۲۰۵۹۹: واقعاً روابط اجتماعی و تعامل با افراد برای من بینهایت پیچیده است.
خرداد ۱۳۹۸
۲۲۳۲۱۰۰۳۹۸: دقیقاً حس Satoru رو دارم وقتی revival اولش رو تجربه میکرد و فقط تونسته بود کاری کنه که Kayo دو روز دیرتر بمیره. نتونستم تغییر ایجاد کنم. یه بار دیگه باید برگردم. درست مثل Satoru. آخ که عجب انیمهای بود.
اردیبهشت ۱۳۹۸
۲۰۲۶۲۸۰۲۹۸: تصمیمم رو به نظرم گرفتم.
۱۱۴۶۲۵۰۲۹۸: آیا جسارتشو دارم؟ نمی دونم.
۱۱۴۴۲۵۰۲۹۸: دلم میسوزه از این که ذهنم درگیر همچین مشکلی کوچیکیه. [الان ۵ ماه از این مشکل گذشته و حل هم شده. به نظرم اونقدر کوچیک هم نبود منتها اون قدر هم بزرگ نبود که ذهنم رو تا اون حد به خودش درگیر کنه.]
۱۶۲۱۱۵۰۲۹۸: همیشهی خدا فکر میکردم عددها مهم نیستند. همیشه سعی کردم روی تصمیمهام تاثیر نذارن ولی اخیراً کمی نظرم عوض شده. فکر میکنم خوب باشه حداقل کمی مردد بشم. فلان شاخص و بهمان عدد بعضاً یه چیزایی رو نشون میدن.
۱۶۱۸۱۵۰۲۹۸: همه اتفاقهای بد از یک تصمیم بد شروع میشه. دومینویی هم هست واقعاً و من واقعاً دو تا تصمیم بد گرفتم. کاش میتونستم برگردم. یکیش خرید اون کفشها :)) و اون یکی هم دوست دارم بعداً مفصل در موردش بنویسم.
۰۶۲۷۰۸۰۲۹۸: جلسۀ نسبتاً خوبی بود به نظرم. با این حال ملاحظه کردم و یه سری چیزها رو پابلیک نگفتم.
فروردین ۱۳۹۸
۰۳۵۴۰۵۰۱۹۸: اگه یه روز به جایی رسیدم باید بگم که میتونستم به جاهای خیلی بهتری برسم ولی تصمیمهای بدم نذاشته :))
۰۳۴۱۰۵۰۱۹۸: به قول شعبانعلی، مسالههای دو سر باخت، مثل چالش موش و شیر هستند. چون اگر شیر دست به روی موش بلند کند و او را بزند، میگویند شأن تو نبود که با موش سرپنجه شوی. اگر هم شیر هیچ کاری نکند و موش هر چه میخواست انجام دهد، میگویند خاک بر سر شیر که از عهدهی آزار موشی هم برنمیآید. درگیر یک مسالۀ دو سر باخت شدهام. نکتۀ دیگه اینه که برای تصمیمگیری به یک فاکتور وزن بسیار زیادی دادم. با گذر زمان فهمیدم که در وزندهی به پارامترهای مساله بسیار اشتباه کردم و الان هر کاری تو این مورد انجام میدم، مصداق چالش موش و شیره.
اسفند ۱۳۹۷
۱۲۱۰۲۰۱۲۹۷: طرف قرار می ذاره بعد انکار میکنه. عذرخواهی اینا هم تو کارش نیست. زشت نیست جانِ شما؟ :))
بهمن ۱۳۹۷
۱۸۴۲۰۱۱۱۹۷: امروز از بدترین روزهای زندگیام بود.
دی ۱۳۹۷
۰۰۳۶۲۲۱۰۹۷: دلم گرفته. ناراحتم. ناراحت از اینکه تا این حد مسائلی که در این چند سال فکر میکردم حلشان کردهام، دوباره به مسائل حلنشده تبدیل شدهاند و دقایقی که بیهوده اتلافشان میکنم.
۱۲۴۹۱۸۱۰۹۷: همه چیز رو دارم خراب میکنم. تاریخ داره تکرار میشه. اصلاًد میگن حافظه تاریخیمون بده. بیا اینم یه مصداق خوب :))
۲۰۳۲۱۶۱۰۹۷: رسماً دارم دیوونه میشم. کتاب مزخرفش از هر سهتا فرمول، دوتاش غلط داره. امتحانش هم که رسماً جغرافیاس. با رسم شکل توضیح دهید و مسالههای غلط کتاب که باید غلط پاسخ داده شوند. جمع کنید بابا.
۲۱۳۲۱۳۱۰۹۷: خیلی سعی کردم تو اینستاگرام پیداش کنم ولی با یه اسم (بدون فامیل) و یه سری دیتیل درمورد شخصیت و شغل کار سختی بود :))
۱۹۴۴۰۱۱۰۹۷: این روزها به طرز وحشتناکی بد اند.
۱۹۳۸۰۱۱۰۹۷: دیشب رو میتونم جز چند شب بد زندگیام طبقهبندی کنم. خیلی بد. خودم باورم نمیشد که اونقدر عصبی بشم که همچین تصمیمی بگیرم. یاد ماجرایی که دوستم اونشب تو قطار تعریف میکرد افتادم و خب دیشب باورش کردم. این که یه اتفاق ساده اینجوری خونمون رو به جوش میاره و شاید سی سال بعد زندگیمون رو مشخص میکنه. اتفاق دیشب میتونست همچین خاصیتی داشته باشه.
آذر ۱۳۹۷
۱۶۳۴۲۲۰۹۹۷: این پسره کنارم تو سالن مطالعه داره تمرین متمم حل می کنه. سو کوول (-:
۲۰۱۰۲۱۰۹۹۷: از هموناول حدس زدم کارم اشباهه. نباید طمع میکردم.
۲۰۰۰۲۱۰۹۹۷: از هرچیز numeric متنفرم :))
۲۲۰۰۱۸۰۹۹۷: “بر آستان جانان” شجریان چقدر زیباست. خیلی زیبا.
۲۲۰۰۱۸۰۹۹۷: من مطمئنم ذهنم دچار خطا شده و داره دوسال پیش رو بهتر از اون چیزی که بود میبینه و احتمالاً اونقدرها هم دوسال پیش اوضاع بهتر نبوده که الان دوست دارم اون جوری باشم. با این حال، میترسم از اونروزی که دوسال دیگه بخوام حال الانم رو داشته باشم. خیلی ترسناکه. الان بسیار استرس دارم و کاش یکی رو داشتم میتونستم مسألههام رو باهاش در میون بذارم.
۲۰۰۶۱۰۰۹۹۷: متأسفانه نامبرده بین افرادی که مجبورم باهاشون تعامل کنم زیادی ناحالصی محسوب میشه.
آبان ۱۳۹۷
۱۵۴۷۱۵۰۸۹۷: خب اینکه تو چند روز گذشته چندبار vending machine پولت رو بخوره و کالا نده خیلی زور داره.
مهر ۱۳۹۷
۲۱۵۰۱۹۰۷۹۷: من از آدمهای خودشاخپندار و آدمهایی که فقط دنبال فرصت اند که اظهار فضل کنند واقعاً بدم میاد. دو تا از همدانشکدههای این تیپیم یه خرده کلاسها رو کمتر میان و با سومیشون هم این ترم کلاس ندارم. البته نه این که کلاس نداشته باشم. خودم یه جوری کلاس هام رو برداشتم که خیلی کم با این بزرگان دیدار داشته باشم :)) البته یه فرد جدید اضافه شده که خب البته به مراتب اوکیتره. در کل رها رها رها من:))
شهریور ۱۳۹۷
۲۳۱۴۲۱۰۶۹۷: کِی نوشتن این گزارش کارآموزی تموم میشه؟ خسته شدم دیگه.
۲۳۱۱۲۱۰۶۹۷: من دیگه هیچی از ترجمههای پیمان خاکسار رو نمیخونم. قشنگ فهمیدم که سلیقهاش ۱۸۰ درجه با من فرق داره.
۲۳۰۸۲۱۰۶۹۷: من از فضای توئیتر خیلی بدم میاد. یه بار اکانتم رو چندماه پیش پاک کردم و الان که دوباره ساختم حوصلهاش رو ندارم. چند بار سعی کردم تو یه وبلاگ جدید و به صورت گمنام بنویسم اما همیشه بعد چند روز پاکشون میکنم. یه جای دیگه هم دارم که میشه توش کلی حرفهای دلنوشتهطور نوشت ولی چندوقتیه حوصلۀ اون رو هم ندارم. اصلاً یه وضعیه.
مرداد ۱۳۹۷
۱۴۱۸۱۰۰۵۹۷: وای که چه زیبا مینوازه لطفی. خدایش بیامرزد.
۱۶۲۴۰۸۰۵۹۷: من هنوز که هنوزه قاطی میکنم vertical و horizontal کدومشون میشه عمودی، کدومشون افقی :)) هرکاری هم کردم یه رمزی چیزی بذارم که اشتباه نکنم بازم نشده. همیشه باید دیکشنری نگاه کنم.
۱۶۳۲۰۶۰۵۹۷: قشنگ شدم مثل اکثر این کارمندا. از یک ساعت مونده به زمانی که میخوام برگردم و کارم تموم میشه، بازدم صفر میشه و دنبال پیچوندن هستم :))
تیر ۱۳۹۷
۲۱۲۳۲۲۰۴۹۷: چرا هیچکس از جایی که هست راضی نیست؟
۲۱۱۸۲۲۰۴۹۷: تنهایی، بدون برنامه بودن و حوصله نداشتن. ترکیب جالبی نیست به نظر. به زودی باید ازشون عبور کنم.
۰۲۲۲۵۰۴۹۷: بعد بازی ایران – پرتغال: من سعی کردم همیشه واقعگرا باشم و احساسی رفتار نکنم اما آیا اینجا سرزمین نرسیدنهاست؟ بعداًنوشت: روزبهروز مصداقهای بیشتری برای صحت این گزاره پیدا میکنم و ناامیدتر میشم.
خرداد ۱۳۹۷
۱۷۰۰۲۸۰۳۹۷: حس کسی رو دارم که یه فایل خیلی حجیم با اینترنت صبوری دانلود کرده بعد فهمیده که یه فایل دیگه مورد نیازش بوده و اشتباه دانلود کرده.
۱۴۴۳۲۸۰۳۹۷: همزمانی دو رویداد تلخ و شیرین. حیف که تلخیاش خیلی خیلی بیشتره.
۲۰۲۳۱۳۰۳۹۷: خیلی زود باید سروسامون بدم به اینجا. از عید سه ماه گذشته.
۱۷۰۳۱۲۰۳۹۷: یه استادی داشتیم هروقت چندبار اشتباه جواب میدادی سوالاش رو میگفت: فلانی، امروز روزت نیست. برای من داره تعدادش کمی زیاد میشه.
۱۶۴۲۱۱۰۳۹۷: هروقت برای مدت نسبتاً طولانی (سه چهار روز مثلاً) از لپتاپ استفاده نمیکنم و فقط از موبایل برای کارهام استفاده میکنم، حس مامان/بابا بودن بهم دست میده :))
۱۴۰۲۰۹۰۳۹۷: ذهنم خیلی درگیره. خیلی خیلی درگیر. قشنگ میدونم که تا شنبه مثلاً راهی نداره ولی خب نمیتونم ذهنم رو متقاعد کنم بهش فکر نکنه.
اردیبهشت ۱۳۹۷
۱۵۲۵۲۶۰۲۹۷: من فکر کنم تاحدی آدم تنهایی باشم ولی تنهاتر از من این پسره هست که میاد سالن مطالعه، با بات کانتر بازی میکنه و بعد چندساعت هم جمع میکنه میره.
۱۷۳۰۲۵۰۲۹۷: مقایسههای اشتباه قشنگ میتونند یه زندگی رو به نابودی بکشند. بیقرارت کنند. ذهنت رو آشفته کنند. در نهایت هم دچار shift value میشی و نمیتونی تعیین کنی کدوم یکی از این ارزشها مال خودت بوده و کدوم یکی بهت تحمیل شده و تا میای به خودت بگردی، میبینی یه عالم جا باختی و خیلی از پلها رو هم خراب کردی. هنوز نمیدونم چجوری میشه از اینا اجتناب کرد. فقط میدونم که یکی از چند شاخص انسانهای آروم همین مقایسه نکردن خودشون با آدمهای دیگه و خصوصاً آدماییه که به اونها مربوط نیستند.
۲۰۴۰۲۳۰۲۹۷: بهش میگن درماندگی خودآموختهشده. وقتی تلاشت همخونی با نتیجهای که میگیری نداره و دلسرد میشی و فکر میکنی رویدادها در کنترلت نیستند.
۰۱۰۶۱۹۰۲۹۷: دعوا در مترو. من هنوزم دلم میگیره. هرچقدر هم که تعداد دفعاتش زیاد بشه بازم هیچوقت برام عادی نمشه نمی کنه. وقتی الکی دعوا میشه انگار دنیا رو سرم خراب میشه.
۲۱۳۹۱۲۰۲۹۷: یکی از بهترین کارهایی که همیشه میکنم اینه که یه اثری از خودم توی صفحههای خونده شدۀ کتابام میذارم. حالا میخواد هایلایت باشه یا یه تداعی مرتبط با اون قسمت یا هم سؤالهایی که حین خوندن برام پیش اومده. یه پوینتش اینه که میتونی خیلی سریع مرور کنی ولی پوینت مهمترش اینه که ردپاهات رو توی کتاب خونده شده میبینی و قوت قلب میگیری.
۲۰۵۹۱۰۰۲۹۷: تمایز به خیلی چیزا بستگی داره ولی من فکر میکنم کسی که مفهوم trade off رو عمیقاً درک کنه، زندگیش با بقیه تفاوت معناداری خواهد داشت.
۱۳۳۱۰۷۰۲۹۷: یکی از سختترین کارای دنیا تصمیمگیریه.
فروردین ۱۳۹۷
۱۲۴۰۲۵۰۱۹۷: چجوری میتونید poorly designed رو فقیرانه طراحی شده ترجمه کنید و چجوری من هم چنان دارم چنین ترجمهای رو میخونم؟ :))
۱۰۲۰۱۷۰۱۹۷: شاخص کیفیت هوا = ۴۰ . میشه سالمِ سالم. در چنین صبح بهاری دلانگیزی چرا باید از مشهد رفت؟ :))
اسفند ۱۳۹۶
۰۰۰۰۱۳۱۲۹۶: از امتحان بدم میاد. پونزده ساله دارم میرم مدرسه و دانشگاه اما اما هنوز ریلکس نیستم سر امتحانا. این خیلی بده. خیلی خیلی بد. مثلاً قرار بود مدرسه و دانشگاه ما رو برای امتحانهای زندگی آماده کنن.
دی ۱۳۹۶
۱۲۰۵۱۳۱۰۹۶: دارم تو قطار کتاب “جستارهایی در باب عشق” اثر آلن دوباتن رو میخونم. قشنگه ولی اون قدرها راحت نیستم با اینکه این قدر بیمحابا واژه عشق به کار میره و به همه چیز برچسب عشق زده میشه.