ابوالفضل چنگیزی

وب‌نوشته‌ها

به بهانۀ حرف‌های استاد دربارۀ تصمیم‌گیری

۵ دیدگاه‌ها

رفتیم که چند دقیقه ای یک سوال بپرسیم ولی یک ساعت طول کشید. به بهانه سوال حاشیه ای دوستم که می گفت من به فلان فیلد ها علاقه دارم اما نمی توانم یکی را انتخاب کنم، یک ساعت صحبت کردیم .گفت دوست داشتم که کسی این حرف ها را وقتی هم سن شما بودم و حتی پیش تر به خودش می گفته.

قسمت کوچکی از حرف هایش را در زیر می نویسم.

می گفت من و شما و کلی آدم دیگه، لطفی زاده نیستیم که استعداد فوق العاده ای داشته باشیم و بگوییم حتمن باید در فلان زمینه تخصصی فعالیت کنیم و اگر در زمینه دیگری باشیم، آن قدر ها شکوفا نمی شویم که اگر بودیم تا الان پدیدار شده بود. خودمون رو گول نزنیم. من و شما معمولی هستیم. همانقدر معمولی که اکثرن هستند. می گفت اگر منحنی زمینه ها و فیلد های تحقیقاتی را برحسب effort ای که لازم است کار نسبتن خوبی در آن زمینه بکنیم، برای هرکداممان رسم شود،  تقریبن flat است. نهایت به میزان خیلی خیلی ناچیزی بالا و پایینی هایی دارد که منحنی هایمان را باهم متفاوت می کند که به نظر من واقعن مهم نیست؛ برخلاف آن genius ها که که یک جایی یک دره خیلی عمیق دارد و آن یعنی با مینیمم effort نسبت به دیگران، می توانند کارهای خلاقانه انجام دهند.

به هرحال گمان می کنم پذیرفتن خیلی خیلی کوچک بودن عمق دره ها و تقریبن فلت بودنشان برای خیلی از ما ها ساده نیست. آن قدر به اشتباه تلقین کردیم که در دام استعداد داشتن در بعضی زمینه ها افتاده ایم و فکر می کنم چون انتظارات معقولی از خودمان نداریم خروجی اش حتی بدتر از حالتی می شود که باید می شد.

می گفت نباید ناراحت شوید که genius نیستند چرا که آن وقت یک جوری به شما تحمیل می شد چکار کنید و همین genius نبودن به شما انعطاف می دهد. کافی است آن هایی که واقعن استعداد ندارید را حذف کنید و بعدش هم یکی از همین باقی مانده ها را انتخاب کنید و  به بقیه فکر نکنید و فقط هم همان را پی بگیرید و از این شاخه به آن شاخه نپرید. از همین الان زوم کنید روی یک چیز و آن را تاآخر ادامه دهید وگرنه از همین معمولی هم معمولی تر می شوید. حتی اگر رندوم هم یکی از آن علاقه ها را دنبال کنید و تا تهش ادامه دهید و به آن دیگری ها فکر نکنید موفق می شوید. تنها نکته ی مهم این است که دست دست نکنید وسریع انتخاب کنید.

حالا می فهمم چرا چندسالی است که فقط دو درس ارائه می دهد. یکی ارشد و دیگری کارشناسی. درست مثل استادش که فقط سه درس ارائه می داده و هروقت هم سوالی درباره فلان چیز که صددرصد در تخصص استاد نبوده سوال می پرسیدند جواب نمی داده و می گفته من تخصصم فلان است.

می گفت مواظب تجربیات بد بی ربط تان باشید. می گفت یکبار در زیست دبیرستان از او خواسته شده بود که بیاید و نقاشی یک گل را با همه جزئیات بکشد ولی نه تنها نتوانسته آن قدر ها خوب بکشد که اسم ها را هم قر و قاطی نوشته است و همین باعث شده سریعن تصمیم بگیرد که ریاضی بخواند در حالیکه فکر می کند می توانسته یک پزشک قلب خیلی خوب شود.

چقدرحرف هایش را دوست داشتم و چقدر به دلم نشست.



برچسب‌ها:

  1. پیمان گفت:

    سلام. خواستم اولین نظرو گذاشته باشم :))

    1. ابوالفضل چنگیزی مدیر گفت:

      :)))

  2. سینا گفت:

    خونه جدید مبارک :)) چقد شبیه قبلیه… چندبار آدرسو چک کردم ببینم کجام :))

    1. ابوالفضل چنگیزی مدیر گفت:

      به به ببین کی اینجاست:)) امیدوارم به زودی حضورن هم ببینمت 🙂
      یکم شبیهه ولی نه اینقدر:))

  3. متین گفت:

    خیلی قشنگ بود.
    منم چند سال پیش داشتم برنامه نویسی یاد میگرفتم بخاطر حرف چند تا همکلاسی هام کم کم کنار گذاشتم و شُل شدم.
    اما میگن اگه حمله نکنی باید دفاع کنی.
    منم نمیذارم کسی منو از هدفم منصرف کنه.
    ممنونننن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *